آمار مطالب

کل مطالب : 190
کل نظرات : 36

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز :
باردید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید سال :
بازدید کلی :

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 190
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1


تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 18 / 8 / 1392
نظرات

بشنو ز من ،روایت فردا... شنیدنی است

حالم شبیه پیله و پروانه ، دیدنی است

 

از کوچه باغ عشق که رندانه می روم

سیب لبت از این سوی دیوار چیدنی است

 

آن گل که در بهار شما  ناشکفته است

در برگ ریز و فصل سرد ما شکفتنی است

 

نازم به غم ناخوانده مهمان همیشه ام

تنهایی ام بدون آن عهدی شکستنی است

 

وقتی که نیست ... قصه ی  رسوایی دلم

ورد زبان مردم هر کوی و برزنی است

 

از چاه کنعان ماه زیبایی به جای آب -

پبدا کنی آوازه اش پنهان نکردنی است

 

تا پشت درهای بلا باید دوید و رفت

پیراهن معصومیت وقتی دریدنی است

 

وقتی که محو صورت خورشید می شوی

دست از ترنج می شناسی یا بریدنی است ؟

 

تعبیر خواب بی قرارم را خلاصه گفت

پیغمبری که چهره اش تصویر روشنی است

 

باید شبیه عشق اعجازی دوباره کرد

آری شبیه حضرت عشق آفریدنی است

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 215
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 13 / 8 / 1392
نظرات

دوباره ماه شـــیدایی ، دلم لبریز ماتم شد 
قلم رخت عزا پوشید ، دفتر خانه ی غم شد
 
دوباره ماجرای آب ،کودک، تشنگی ، عباس
تپــش هایِ دلم ، سـینه زنی های محرم شد
 
دوباره آمدی ؟ اهـلاً و سـهلاً خوبِ تکراری
مکـرر در مکـرر قصـه ی انـدوه عالـم شـد
 
دوباره ، پیـرهن مشکی و سـربند ِ ابـوفاضل
دوباره نوحه میخوانم که چشمان دلم یم شد
 
دوباره دسته ها جاری ، خیابان ها چراغانی !
و شــعر محتشـم برروی پرچم ها منظم شد
 
دوباره تکیه ها دایر ، دمام و طبل و مداحی
 تمام شهر...  یک تعزیه ی ِ ناب مجسـم شد
 
ذبیـح ِعیـد اضـحی ، شـاهد اولاد ابـراهیـم
حــسینم ، وارث آدم ، مسیح ِ جمله آدم شد
 
به قربانـگاهِ دستـوری خلیل آورده اسماعیل
چرا خون خدا مصـداقِ ناب ذبحِ اعظم شد ؟
 
چه مشـتاقانه می میرند... یاران روز عاشــورا
حبیب ومسلم وعون و علی... برهم مقدم شد

گلـوی تشـنه ای نازک ، علـی ِ اصغری زیبا
دهان ِغنچه ا ی پرپر، فدایِ دین خاتـم شد
 
خیام و دامن و آتش ،  به جهل مردمـی ابتر
اسـیرِظلم این افسانه ، زینب ... مادرِ غم شد
 
عرفنا عشـق و بیداری ز باور های عـاشـورا
و لولا رایت ِ عبـاس...،   بیـداری مرخم شد

تعداد بازدید از این مطلب: 188
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 13 / 8 / 1392
نظرات

امشــب تمـام قصـه هـا را مختصر کن 

تنها روایت قصه ی خوف و خطر کن 

 

تا قاف راهی کـن مـرا سـودایی عشق 

حتـی مـرا در انتـها بـی بـال و پـر کن
 

در آتـش افــتــادم ولـی پــروا نــدارم 

تا پر بســوزم شــعله ها را بیشتر کن 

 

هرچــند بـی تابم ، تو نازت را بیافزا

این تشـنه را آواره ی کوه و کمر کن 

 

امشب قسم خوردم شرابت را بنوشم 

جام مرا صـد بـارِ دیـگر هم دَمَر کن 

 

این هـفتمیـن بـار اســـت دنبال سرابم 

پیش صفایت رازِ سعی ام را سَمر کن 

 

در آسـمانت مـاه عشــقم می درخشد 

یا باورم کـن ، یا شبـی شق القمر کن 

تعداد بازدید از این مطلب: 220
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 13 / 8 / 1392
نظرات

این روزها کمتر نصیـــبم می شـوی درد
شـــــاید گرفـــتار رقیــبــم می شوی درد

با این که ازاحوال من دوری محال است
باور کنـم عــهد ِ غـریــبم می شوی درد

تـــب دارم و در من امیــدی کــــودکانـه 
می گیــردم ، آیا طبــیبـم می شوی درد؟

امشـــب مســیحــای دلــــم ماتـــم گرفته
یکبـــار دیگر هم صلیبم می شوی درد؟

از درد بی دردی امـــان ، ای درد بگذر
مگـذر کـه درد ناشــکیبم می شوی درد

تعداد بازدید از این مطلب: 201
برچسب‌ها: درد , درد بی دردی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 13 / 8 / 1392
نظرات

صـدای خون و خاکستر در این کاشـانه پیچیده
دو بـال زخمی ات پـروانه... ! دورشـانه پیچیده
 
شـکنـج  ِمـوی باروتی ِتـو عطـر خوشـی دارد
که دور ِ غنچـه ی زخـم تو روی چـانه پـیچیده
 
نمی دانی چـه حالی شـد ،رفیقت روز دیدارت
که آمد پیـش بالین تـو ، بی تابـانه ... پیچیده ...
 
برای چشـمهایـت  بی قـراری می کنـم وقـتی
که در قـاب نگاهـت عشق ، معصـومانه پیچیده
 
من از فرط ِغزلخـوانی لبم آتـش گرفت ... آری
تـو آن شـعری ،کـه ارکانش در آتشخانه پیچیده
 
روایـت کرده ای پـرواز را ... قـقنوس در آتـش
  که در خاکسـترت رویـای صـد پـروانه پیــچیده   
 *****
شــهید شـاهد دردم "رحیـم"  ِقـلب بی تابم ،
در این دلتنگی ام موسیقی ِ حنــانه پیــچیـده 

 

به یاد همکلاسی شهیدم /رحیم ابولقاسمی /-1365سال دوم ریاضی

- تویسرکان - دبیرستان دکتر شریعتی
 

تعداد بازدید از این مطلب: 197
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 13 / 8 / 1392
نظرات

 همپای ِتو ای عشق دویدن هنرم نیست  
تا قــاف بلــندِ  تو پریدن هنرم نیست 

از فاصله کم کن که مرا حوصله کم شد
نزدیک شَوم کاش ،رسیدن هنرم نیست

جان/ ساده تر از کوه غمت/ کندم و اما
شیرین، لبِ لعل تو چشیدن هنرم نیسـت

شـــاید ببُـــرم دسـتم و نارنـــج نبینم
پیـــراهن شرم تو دریدن هنرم نیسـت  

با خاطره درگیـرم و با عشـق هم آغـوش
از عشــق  ولی خاطره دیدن هنرم نیست

شـــبهـای درازی که غزل مونس ما بود
  شایدتو فراموش کنی... من هنـرم نیست  

گفتــم نَسُــرایم غــزل ، آرام بگیــرم
اما ســر ِاین رشــته بریدن  هنرم نیست

تعداد بازدید از این مطلب: 208
برچسب‌ها: عشق , غزل , سرودن ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 13 / 8 / 1392
نظرات

وقتی که مجبـوری به غربت رهسـپاری
گنجــینه را دست عزیزت می سپاری...
 
باید بگــویی گریــــه ها سامان بگیرد
تا خــــدعه ی طاغوت ها را برشماری
 
گفــتی ســفر مثل همیشه نیست ،... اما 
داری به فرق شــیعیان پــا می گزاری  
 
    با مــوج « لا » بر سـاحل دل ها نشستی    
با این روایــت گفتــه ای والاتبـــاری
 
ای چشم ها فرش رهت آسان سـفرکن
هم مردمی بیرون کن از چشم انتظاری
 
اینجــا غــزل پایـان گرفته بی وضویت  
تا با دعـــا بـاران لطــفت را بــبــاری
 
ای بر سریر عشــق ، ای بشکوه ای مرد
باخطبه ای رسوا کن این پاییز، این زرد
 
ای جان که بر دسـت ِدلِ مردم نشسته
ای از تبـــار مــــادر پهـــلو شـکسته
 
بوی عـلی بوی حسـن! ، با یاس بودی؟
یا چون حسـین فرمان ده عباس بودی ؟
 
زیبـا ترین تشـــبیه زیـن العــابـدینی
دریـای عـلمی ، باقـری ، احیای دیـنی
 
صدق و امانـت در مقـــامت پـا گرفتـه
صادق زبـانی شــــهره ات بـالا گرفتـه
 
پیـغمبــری کن مـردم مسحوری ات را
اعجاز کن مـوسی ید منشــوری ات را
 
تا انعــکاس عشــق بـهتر چـاره سـازد
بی ماه رویــت التـــهاب دوری ات را
 
ازمشــرق جغــرافیای عشق پیـداست
آخر هویــدا می کنی مسـتوری ات را
 
باید دخیـل عشــق بنـدم بر ضریحت
پیدا کنم تا شـیوه ی مشـکوری ات را
***
با اشـک می شـویم اگر زائـر شـوم باز  

صحن عتیـق و کوثر و جمهوری ات را   

تعداد بازدید از این مطلب: 239
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 13 / 8 / 1392
نظرات

تا از ضریحـت بوی سوسن می تراود 
چیــزی شـبیه عشق در من می تراود 
 
وقتی دخیل عشق می بندم به مویت 
در من هــوای با تو بـودن می تراود 
 
از هـر مُـژه مقـراض می سازم دمادم 
تا درحرم گـردی به دامـن می تراود 
 
چشــمِ  تَـَرم  را نـذر ابروی تو کردم 
خشـــکیده چشمِ دل ولیکن می تراود 
 
با ایـن غـزل دیــگر نمی چرخد زبانم  
با مثنــوی شـاید ســـرودن  می تراود 
 
بیمــــارعشــقم درد ها را می شناسی 
انگـــورهـای بی حیــا را می شناسی
 
وقتـــی ضمیـــر مفردم حاصل ندارد 
دریـــای جمــع غصه ام ساحل ندارد 
 
آن وقـــت پرپر می زنم بوسیـدنت را 
     اشـکم که می شوید مســیردیدنت را    
 
آهــــو تبـارم صیـد دنیا گشته ام ، آه 
ای کاش ضامـن بودی ام در آخرِ راه 
 
ای کاش گم بودم به راهی درحریمت 
برتن لبــاسـی کرده بـودم از طمیمت 
 
بُــغض غریبـی در گـلو مانـد و نـگفتم 
شـــاید غـزل یکـبار دیگر می شـکفتم 
 
خورشــید ِ رویـت روی عالم  را گرفته 
      خورشـید عالم می درخشـد؟ یا...گرفته ؟     
 
در من طلوع عشـق و صبح روشنی که 
... تـا بی نهــایـت  می تراود ، پا گرفته 
 
این هشتمین باراست مدهوش تو هستم 
گـلدســته ات  دســت مرا بالا گرفتـه 
 
ای کــاش می مردم میان صحن قُدست 
تا مــرغ  جانم  در حـرم مـأوا گــرفته 
****
...آری زیـارت بوده ام ، بُـو کـن دلم را !
عطر حـــرم این خـانه را حـالا گرفتــه 

تعداد بازدید از این مطلب: 249
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 5 / 6 / 1392
نظرات

 شــاعر شـده ام  با غـزلی سـاده بمیرم
کاری که غـزل دسـت دلم داده بمیرم
 
ازحـلقــه ی چشم سیـه و پیچش مویش
هی تاب خورم با تب و... افتاده ، بمیرم
 
پایان که نـدارد ســفر عـشق ... ولیکن
ترسـم نرســم ، اول این جاده بمیــرم
 
  گفتـم که نمیــرم اگر از شـرم نگاهش  
در برکـه ی لب بی غزل و بـاده بمیرم
 
فنجـان غزل پر شـده از قهوه ی قاجار
از بیـــم  رقیــبان ، خودم آزاده بمیرم
 
 در بند ِ نمردن شـده ام تـا من ِ انسـان 
مشـتـاق شـدم  مثل ِپـری زاده بمیرم

تعداد بازدید از این مطلب: 192
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 29 / 5 / 1392
نظرات

شبی که در فراقت هم، لباست را بغل کردم
معـطر شد تنم گویی که یاست را بغل کردم
 
غزل بانـو اگر در شــام گیسویت نخوابیدم
ســـحر گیلاس لبهای مماست را بغل کردم
 
شدم عاشق به حوّایی که بوی سیب می داد و
همین شیطان ترین آدم شناست را بغل کردم
 
پلنــگ زخــمی ام اما  دوباره ماه می چینم
خیــال ماه چیدن را در احساست بغل کردم
 
   تحصن می کنم  مشروطه خواهی پیش دامانت  
که من شیـخ الشــیوخ التماست را بغل کردم
 
تو نرد عشــق می بازی و من در کوه می مانم
چه شیرین میبری دل را که تاست را بغل کردم
 
و  در بازی پایانی چه حکمی کرد احســاست
که من تا انتــها تک خال آست را بغل کردم

تعداد بازدید از این مطلب: 236
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 28 / 5 / 1392
نظرات

تا قــاف ِتـو ای عشـق پریــدن نتوانم
از غنچه ی لـب های تو چیـدن نتوانم

از فاصـله بیـــزارم و با حوصـله درگیر
نزدیـک شَــَوم کاش ، رسـیدن نتوانم

با ناخـنِ عشقــم بکَنَـم کوه غـمت را
هرچند! ... ز لعل تو چشـــیدن نتـوانم

زندان نَرَوی یوسـفم اینبار، که من تا ...
دروازه ی شـــرم ِ تو دویــدن نتـوانم

بی تاب کمی خاطره بودم من و اکنون
تصـــویر همان خــاطره دیدن نتوانم

شبهای درازی که غـزل مونـس ما بود
شـاید تو فـراموش کنی ... مـن نتوانم

گفتـم نَسُــرایم غـزل ، آرام بگیــرم
افســوس که از عشــق بریدن نتـوانم

تعداد بازدید از این مطلب: 193
برچسب‌ها: عشق ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 28 / 5 / 1392
نظرات


شـبی که جـهل و نفاق ائـتلاف می کردند
برای حذف ِ عدالــت ! خلاف می کردند

شـبی که روحِ عـبـادت میـان مـردم بود
حرامـیان پی ِ شـیطـان طواف می کردند

شبی که شـیر و نمک بود و سفره ی افطار
علی و نفـس ِعلی! هم مصـاف می کردند

شبی که فتنه نخـوابید وعشـق را رگ زد
امیر و مرگ ِجـمیلش زفــاف می کردند

شبی که تیـغ جهالت شراب شامی خورد
بدون معـجـزه مـه را شـکاف می کردند

سـرود فُزتُ وَ رَبَش که خوانده شد ،باید 
خسان به ذلت ِخویش اعتراف می کردند

تعداد بازدید از این مطلب: 148
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 28 / 5 / 1392
نظرات

آسـمان گریه کرد و اشک خدا سـهم دریای ارغوانی شد
سحری که مسافران غریب خواب بودند و عشق آنی شد


هجـــرتی با پـری شکســته ولی سفری تا مدینه ی ابدی
آســــمان از ستــاره لبریز و سهم دریا غروب فانی شد


گُر گرفـته در آب دریا هــر قسمتی از ستاره های خدا
آب و آتش به هم تنیده شد و روی دریا پر از معانی شد


دلبـری برگزیده ام سحــری سفری هم برای ماه و عسل
تـازه داماد من انار دلش دانه دانه ... نه ، خونفشانی شد


لاله هـایی ز خانــه ی خورشید بی صدا روی آب افتادند
دسـت پر مهر جاشوان روی سینه ها پرچم و نشـانی شد


جای ماهـی ستـاره شــد صید از دل دریای ارغوانی که
بار دیگر سـرود یا زهـرا ... نغمه هـایی به این اغانی شد


غزلی نذر 290 شهید بی گناه پرواز 655 ایرباس

تعداد بازدید از این مطلب: 194
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 26 / 4 / 1392
نظرات

ســرِ عشــق تو که زنجیــر شدم
به همین بـــاده نمــک گیر شدم

برق چشــــمان تـو را می دیــدم
که شــــبیه دم ِ شمشیر شــدم

تا رسیدن به تو هم راهی نیست
که رهـــا در کــف ِ تــقدیر شـــدم

دیدنی های تو کم نیــست ، چرا
سوی چشـــم تو سرازیر شدم ؟

ســـوختم در هـــوسِ لعــل لبـت
در هــــمین حادثه، تبخییر شدم

شــرم چشــــمانِ من و دیدن تو
چه کنم ؟ بستـه به تصویر شدم

شب طوفانــــی ِ من خاطره شد
جـــزر و مدی شد و تطهیر شدم

می خـــرم ناز ِ تو با نــــقد ِ نیــاز
ناز کـــن ناز! کــه من پــیر شدم

به دلــــم حس غریبی می گفت
بنویــسم ز تــو ... تحـــریر شدم

تعداد بازدید از این مطلب: 207
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 8 / 4 / 1392
نظرات

بی باک تر از اشک توام دیده گواه است
افتاده ام از چـشم تو یـا حُقه ی آه است؟

دلـدادگی امّا ، همــه ی باخـتنم نیست
بازیـگرِ این بـازی پُـر غصـه، نـگاه است

لب می گزی از حرمـت ِ لب چیدنت امّا
در باورِ من خوردن ِ این بـاده مباح است

غم خوردن ِعشـقت همه شـادی دلم بود
آواز قشـنـگی که مخالف بـه سه گاه است

مهتـاب غـرورت بـه شـب آویـخـته لیکن
تـقدیرِ پـلنـگِ دل من حسـرت ماه است

پیمودمت ای مرحله ی ِ سـخت رسـیدن 
شب های پر ازدلهره ! ... هنگام پگاه است

من بغضِ شـکوفـا شـده ام حوصله ای کن
بی باک تر از اشک تو ام دیده گواه است

تعداد بازدید از این مطلب: 170
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 8 / 4 / 1392
نظرات

تو آن دلیــل خدایی که حاضری امّا
بـرای آمـدنت نـدبه خوانده ام ؛ آقا

خدا کــند که بتـابی به باور مـردم
و گل کنی به بلنــدی عشق در دلها

تو فصل آخر منظومه ی خدایی عشق
تمام ِ سوره ی یاسین ، طلیعه ی طاها

قــیامِ حتمی عشقی ، قـعود در قلبم
ســرادقات جمـال ِ تو ، جنت المـأوا

بیاکه بی تو چه سرد است فصل ایمانم
و با تو سبــز و بهاری ، تمــام باورها

تعداد بازدید از این مطلب: 210
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 28 / 3 / 1392
نظرات

 

1-

ساز ِدل ِمن  ناکوک شده

یا هارمونی ِچشمک زدنهایت متغیر

ستاره ی انجمنم

چرا ...

در مدارِ نگاه عطشناکم

نمی رقصی ؟

2-

قوس ابروها که بالا می کشی

یعنی شکارم

و تو ...

غزال پرسان نیازم را

 با تیر مژگان می زنی؟

3-

لبریزم  از دلدادگی

از عشق

اما

از برق چشمانت هراسانم

باران چشمم تا مدام است

بتاب

رنگین کمانم کن

4-

وقتی که طوفانی شدی

زورق بی تاب دلم

ترک برداشت

دریای امیدم  

حالا ... پارو می زنم ترسان

هراسان

تا... ساحل آرام چشمانت.

 

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 253
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 20 / 3 / 1392
نظرات

« وقتی دلم برای خودم تنگ می شود »1
پیداسـت پای خاطره ام لنگ می شود

من  شــهره ام به بودن در آرزو ولـی
ایـن نام بی حضـور دلم ننگ می شود

اربـابِ عقل ، رعـ°یت دل را نمی خرد
آخرکه بین عقل و دلم  جنگ می شود

تا دل نمی سـپارم و تــا بی تـرانـه ام
بی شــاعرانه ها نفســم سنگ می شود

دل هـم رقیب من شده در کوی دلبرم
دیگر حنای دست و دلم ، رنگ می شود؟

بــگذار لب به بوسه ی لبهات خو کند
وقتــی لبت به بوسه هماهنگ می شود 

(رضا محمدصالحی )

 
1= این مصرع را ( با کمی تغییر ) از استاد بهمنی وام گرفته ام
تعداد بازدید از این مطلب: 218
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 17 / 3 / 1392
نظرات

 

مهی که صورت خود را پسِ نقاب کشید
تـمامِ نقـش ِدلم را به پـیچ  و تاب کشید
 
و دردِ مانـده بـه دل را ، نگـفتم و نشـنید
نهـفتـه هـای دلــم را به التـهاب کشـید

هوای  ِابری دل را دوبـاره آبــی کـرد
عبور سخت نـفـس  را هـوای ناب کشید
 
شـمال سـرد دلـم را مسـیر بـاران کـرد
جنوبِ شــرجی سینـه ، به آفـتاب کشید
...............................................................
کشیدم آنچه کشید و سرودم آنچه سـرود
به روی بـوم دلـم ... تا گلِ شراب کشـید
 
و من کـه مرتـکـب ِمســتی ام ندانسـتم
برای تـشنگی ام نـقشـه ی سـراب کشید.
...............................................................


تعداد بازدید از این مطلب: 236
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 4 / 3 / 1392
نظرات

 

پروا کن امـشب غنچه از لب چیدنم  را
وقـتی خجـالت می کشی بــوسیدنم را
 
پنهان چـرا کردی نگاهت را ؟ ... نبینم ؟
یـــا می پسـندی با کـرشـمه دیدنم را ؟
 
هــم می خرامـی بی صدا هم می نشینی
امـشب نـهایـی مـی کنـم سـنجیدنم را
 
سـازت نـوایی کـهنه دارد تازه اش کن
مـن تـازه کـردم شـیوه در رقصیدنم را
 
تـا قـوس ابـرو می کشـی بالا هویداست
بـا تیـــر مژگـان می زنی پرسیدنم را

تعداد بازدید از این مطلب: 199
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 22 / 2 / 1392
نظرات

1-
چشم به راهم
طلوع دوباره ات را
 ماه در « محاقم»
... از چاه حسادت جهل
چگونه  با دلو ِنجابت بر آمدی  
که در مصر  ِدلم « عزیز» شدی
 
2-
شب دیجور است
و ریزش سنگ جهالت در راه
 پیراهن « نجابتت » را ...
همان که ناخن گرگ هوس درید !
نذر روشنی چشمانم
« شعله ور» کن
چشم دلم
به اندازه ی دیدن آتش درونت بیدار است  .
 
3-
سپیده که زد
و از خواب کهفی « فریادم» که برخاستم
تنها سکه ی دقیانوسی باورم را
به قرص نانی« سپید»  فروختم
کجایید هم ناله های دیروزم
تا غزلی شویم ...
جاویدان
 
4-
سالهای قحطی عشق
چه « بی خبر» رسیدند
و ما
گنجه های دل را
از دانه های محبت پُر نکردیم
کاش« مُعبری»  بود
برای خوابهای پریشانمان
 
5-
باید« شکسته »  بنویسم
قصه ی بر« چلیپا » شدن غرورم را
تا « طغرای»  ابرویت
سایه بان پیکرش باشد
... « ثلث» آفتاب نگاهت  
برای آب کردن یخ غرورم کافی است
 (رضا محمد صالحی)


 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 324
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 8 / 2 / 1392
نظرات

 

1-

« غزل » یا ...« سپید»
شور باید  و شعور
می بینی..
هنوز « قافیه » را نباخته ام
اما در پلک زدنی
از  وزن غرور افتادم
یادم باشد
از وزانت  نیفتم !
2-
تعریف ساده ای دارد
«خوشبختی»
درهمین حوالی است...
معجزه  لازم نیست !
کافی است
مجاورت  باشم
یا... زائر چشمانت
3-
چه می شود کرد..
برای « زیستن» !
بهانه ای لازم است
و بهایی برای پرداختن
بهانه ام تویی
بهایش هرچه باشد !
4-
آوار شده
برف نگفتن هایم
روی شاخه های دل زمستان زده ام
دستهای « شنیدن » ات  را بالا بیار
تکانی کافی است
تا  ... بازیچه ات شوم
5-
امشب طالعِ من
ماه تمام است
نیمه ی «عمر» ِ من است دیگر!
شامِ روشن مهتابیم
پایانی باش
...بر سیه روزیم
 (رضا محمدصالحی)

تعداد بازدید از این مطلب: 321
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 7 / 2 / 1392
نظرات

آتــشی زیـر خـاکستـرم من ،  ساکتــم اعتـباری ندارم
با دمی گرم ای عشـق ِ سـوزان،  شعله ام کن که یاری ندارم

باد عصیانگری تـا نگیـرد، همـچنان تار و خاموش و سردم
ای نسیم  ِ صبـا نَفـحه ات کو ؟دیـگر ایـنجا قـراری ندارم

پاره های دلم صاف و ساده ، چون شرابی که در شیشه مانده
بایــد آیـیـنه را دیـده باشـی !  مثل آنـم  غبـاری ندارم

در حـجابـی ز سـیماب ِ دَردَم ، تا رهایی... شـمیم تو مانده
همتی کن بـهارِ امیدم ، شــک نـکن  پـرده داری نـدارم

مانـده ام روز برچــیدن عشق، آفـتـاب رُخَـت دم نـگیرد
من که یـک عـمر در سـایه بودم، نازکم سـایه ساری ندارم

با عبـور تـو از آســمانـم، می شــود تــازه روی  نیـازم
شــاید این خـاک را دیده بـاشی، دایرم  شوره زاری ندارم

با غـزل زنـده  می مـانم آری، بیـت های تـو را می شمارم
گرچـه در”هفـت شـهر” سـرودن،گشته ام شهریاری ندارم

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 282
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 18 / 1 / 1392
نظرات

 

با ایـن که در ایـن دایره ترفند تو عشق است
می خواهـمت ای یار که پابند تو عشق اسـت

نــزدیـک شـدم دیـدمت ای نـاصیه روشن
پیـداست از این فاصـله سربند تو عشق است

در نــاب تـرین لحــظـه ی تحـویل دل من
دلـشــوره ی تلخ من و لبخـند توعشق است

راهـی شــده ام قـاف ِدلـت هرچه بلند است
ســیمرغ ِ رها ، حلقه ی پیـوند تو عشق است

ای ســرو رشـیدی کـه هـم اندازه ی عشقی
بالا چـه نشیـنـم که همانـند تو عشـق است

می گویــمت افـسانه ی شـبـهـای شـکفتن
از ایـن هـمه افسـانه خوشایند تو عشق است

مـن مســئلـه آمــوز دبسـتان تو هســتم
تـا طـبع فره منـد و هنـرمند تو عشق است

 

تعداد بازدید از این مطلب: 251
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 22 / 12 / 1391
نظرات

 

بـهار،  شـعر بـلند ِ کـتاب تاریخ است
به شرط آنکه بخوانی،خطاب تاریخ است
 
هـوای سـرد زمسـتان و حسرت پائیز
اگـر تـمام شـده ، انقلاب تاریخ است
 
شـکفتـن گل و سـبزه بـرای باورها
عبـور ساده و بی احتجاب تاریخ است
 
هر آنچه دست طبیعت دوباره می ریزد
به کام تشنه ی دنیا، شراب تاریخ است
 
زمــان ِرویـش امّیــد و فصل بیداری
طلــوعِ روشنی و آفــتاب تاریخ است
 
نــوای ساز و سـرود و ترانه ، می دانی
به انتـساب بهار، انتخـاب تاریـخ است  
 
عبــور روز و شـب ما ، بـهار می گوید
 اگر درسـت بفهـمی، عتاب تاریخ است


« اگر چه شعله این عمر رو به خاموشی ست

هنوز سینه ی  من التهاب تاریخ است »*

* این بیت بداهه ایست سروده ی دوست شاعرم جناب آقای جعفر لاهوتی آذر به استقبال این شعر

 

تعداد بازدید از این مطلب: 244
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 16 / 12 / 1391
نظرات

 

چـنـانم مســت کرده باده ی بادام چشمانت
کـه می نوشم شراب عشق را از جام چشمانت

اســیر جَـزر و مَد ماه رخسـارت شدم دیدی
چه طــوفانی شدم تا ساحل آرامِ چـشمانت ؟

عـبورم می دهـد فانوس چشمانت شبانگاهی
کـه غوغا می کند دلشوره های شام چشمانت

دلـم ســرد و هـوای گرم دامانت ، نمی دانم
چــرا صـیاد ِمن افتاده ام در دامِ چشمانت ؟

خــیـال دیـدنت پُر می کند سهم نـگاهم را
نـمی دانی چـه حالی دارم از اوهامِ چشمانـت

بـه میـقات غمت راهی شدم سودایی عشقت
و بــر تن می کُنم پیـراهن احرام چـشمانت

غــزالِ تشنه ی لب می رود تا برکه ی لبهات
هـراسان اسـت ، برگردد پلنگِ رام چشمانت
 
تعداد بازدید از این مطلب: 245
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 14 / 12 / 1391
نظرات

 

وقــتی کـه در اطراف دهَت پای ندارم
پیـداست کـه در خاطره ات جای ندارم

ای سرو رشیدی که هم اندازه ی عشقی
دسـتی  بـه بـلندای تـو ای وای ندارم

انگشـتِ نیـازم بـه سر زلفِ تو پیوست
جـز یـک تنِ رنجـیده و فـرسای ندارم

تسکین ِ من از بارِغـمت عین ِجنون است
عاقــل شـده ام ، درد ِ تـرا تــای ندارم

لـب باز کن ای عشق ، بگـو قصه ی دردم
مانـنـد تـو مـن طـبع ِ شکرخـای ندارم
تعداد بازدید از این مطلب: 215
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 14 / 12 / 1391
نظرات

 

بــرای چشـم هایت بـی قرارم عشق ، باور کن
بــیا رسـوام کن حـرفی ندارم عشق ، باور کن

بـه دنـبال ِتـو ام ، پیراهـنت را می کشـم امـا
به زندان ، خویشتن را می سپارم عشق ، باور کن

نـگو  زخمی ترین مرغی و کو... تا قـله ی قافم
که با این حال هم ، ره می سپـارم عشق باور کن

اگــر سّـر ِمگو داری بگو ، همـراز و هـمدردم
و هــم میـخانه ات را پرده دارم عشق، باور کن

تـو هم قانون گریزی عشـق ، می دانم ولی حالا
بــرای بودنـت قـانون گذارم عشق ، بـاور کن

فـقط بـا تو شکوفـا می شوم در باغ بـی برگـی
که من در عمق جانت ریشه دارم عشق ، باور کن
 
دلیــلی بر سزاواری اگر مرگ است ، می میرم
شــب پایانی ام ، در احتـضارم عشق بـاور کن
 
تعداد بازدید از این مطلب: 287
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 14 / 12 / 1391
نظرات

 

طر...دَم  مَکن که منم
این منم
که شکسته بال وپرم
به نگاه تو منتظرم
...و کنون که شکسته دلم
شده ام بیمار غمت
به گواهیِ دردِ  تنم
من و این همه دربدری
شده عمرمن  به غمت سپری
به گواهیِ چشم ِترم
..................
اگرنمرده ام هنوز ...امید.....وارم
نشستن ِ به راه تو ... شده.....کارم
چه کنم ؟
نمی روی زخاطرم ... تا..... هستم
نشین دَمی مقابلم ... پا ..... بستم
به غمت !
دگر ز عاشقانه ها... گریزانم
مرا نمانده طاقتی .... مرنجانم
به جفا
می سو...زم و دم نزنم
حرف از....دل و غم نزنم
باور کن عا....شقم
می خوا...همت از دل و جان
می جو...یمت مویه کنان
تسکینِ درد من
در آ...خِرِ فصل غمم
تا کی زتو بی خبرم
کردی...تو طردِ من
کردی...تو طردِ من
 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 221
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 14 / 12 / 1391
نظرات

 

چرا دردم نمی گیرد ؟
مرا حَد می زند قاضی شریح ِ ناکس دوران
و بر می دارد از پشت ِ دلم پیراهن ِایمان
 و عریان می کند طفل غرورم را
 کبابم می کند عصیان
چرا دردم نمی گیرد ؟
ذغال گُر گرفته، از لهیب بی سرانجامی
به دستان ظریف ِ باورم افتاد
 و این داغ زمستانی
به سردی در لباس صبح نشئه آورم افتاد
چرا دردم نمی گیرد ؟
فروافتاده آواری یخی، بر زورق جانم
نفس یک در میان می آید  و .. گاهی نمی آید
فضای ریه های سرد ِ عرفانم
یخبندانی از تبرید ِ تردید است
چرا دردم نمی گیرد ؟
نهال باورم را می خراشد کودک گستاخ بی دردی
با چاقوی تردیدش
 و اشک از چشمه های کوه ایمانم سرازیر است
 دلم ابری است ، باران  ذره ...ذره... نوحه می خواند
چرا یکباره ... با شور فراوان ،  دَم نمی گیرد
 چرا در / دَم / نمی گیرد ؟
چرا دردم نمی گیرد؟
 خدایا باورم زخمی
ترک های دلم زخمی
 وهم بال و پرم زخمی
 در این دنیای زخم  و زخمه و نشتر
چرا دردم نمی گیرد ؟
در این آزاد راه بی هدف، برخورد کردم با دلی سنگی
خسارت دیده ام ، داور نمی آید ؟
دلم تیمار می خواهد 
... و ایمانم
 چرا باور نمی آید ؟
چرا دردم نمی گیرد؟
تعداد بازدید از این مطلب: 278
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


(جوشش طبع من و وصف نگاهت غزل است/ غزلم گر می وصل تو بنوشد عشق است.) - اقتباس از مطالب ( اشعار ) سایت ، با ذکر منبع و نام شاعر بلامانع است .


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود