آمار مطالب

کل مطالب : 190
کل نظرات : 36

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 4
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 679
بازدید ماه : 717
بازدید سال : 2068
بازدید کلی : 14996

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 679
بازدید ماه : 717
بازدید کل : 14996
تعداد مطالب : 190
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1


تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 28 / 10 / 1394
نظرات

 

 

بـاید بـگویـم دیگر این را  "دوسـتت دارم "
بـا طـعم گس همچون تکیلا ، دوستت دارم  
 
یـا شـیک تر، بانـوی آفـرودیته ! من مسـتم
بی وعـده هـم معـشوق ِزیـبا دوستت دارم
 
     لیلای من گـر بشـکنی ظـرفـی کـه آوردم    
دل را بـه آتـش میکشم بـا « دوستت دارم»
 
شـیرین ِمن ، از چشم خونم ژاله می ریزد
بر صخره کندم  :« بی محابا دوستت دارم»
 
مریم ترین تصــویر رویـاهای مـن هـستی
  قـدّیـسه در انـجـیل لـوقا ، دوسـتت دارم  
 
حتی هبـوطم را نـه اغوا ، ... عشق می دانم
 وقتی که بـاشی می شـوم ما ، دوستت دارم 
 
  خـورشید ِمـن تا مشـتری داری نـمی دانـم 
 دارم حسـادت می کنـم یـا دوسـتت دارم !

 

تعداد بازدید از این مطلب: 198
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 18 / 9 / 1394
نظرات

 همیشه حـاصلِ جـمع فراق سنگین است

ملازمان صفر دسـتِ داغ ، سنگین است 

 نشـسته  بر لب ِ هـرشـهر  یک تغزل درد  
که  ماه ، سینه زنان در محاق ِسنگین است
 
نوشـتن از غم دختر چه قدر دشـوار است
وداع با پدر اینگونه شـاق ، سـنگین است
 
ز درد ِ غـربـت و تـنهایی حـسن هیهات   
به خانه، خوردن زهر ِنـفـاق سنگین است
 
غروب ماه صـفر رفتن ِ حـرم سخت است

طـنین داغ رضـا در رواق سنـگین است

               رضا محمدصالحی 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 188
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 17 / 9 / 1394
نظرات

 

چه فرقی می کند ؟!

دانه های بخیه 

یا 

مهره های چرتکه 

باید حسابگری کنند 

تا 

مادیگری هست ...
تعداد بازدید از این مطلب: 329
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 10 / 9 / 1394
نظرات

 گم کـردم ات  به خلوت ِ دریـاکـنـارها  
یا لحـظه ای که رد شدم ازکوچ ِ سـارها 
 
در پرسه های بی تو و با حسرتی غـریب 
یک بـار، نـه ! که گشته ام آواره ...بارها 
 
هر شب به خنده ، نام تورا مشق می کنم  
هر صـبح گـریـه های من و ماسه زارها 
 
عمری نشـسته ام بـه تماشای رقص ماه  
پا می شـوم بـه  دیـدن قـایق سـوارها
 
بایـد سـراغ نـام تـو از جـاشوان گرفت 
کـاری که بـرمی آید از این کـهنه  کارها 
 
پـرسـیدم  ازغـروب و نـگاه غـریـب او  
دیـشب تـو را ندیده بـه پشت حصارها ؟
 
"دریـاست  خواهرمن و من هم برادرش "
هـسـتیم  از قـبـیلـه ی دریـاتـبـارها 
 
بیهوده نیست سوره ی دریا سرودنی است
گم کـردم ات  بـه خلوت ِ دریـاکـنـارها  
رضا محمدصالحی 

تعداد بازدید از این مطلب: 196
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 3 / 9 / 1394
نظرات

 چون خانه که دیوار و درش ریـختـه باشد 
یا مـرغ اسـیــری کـه پـرش ریـختـه باشد 

یا بـاغ کـه از حمله ی پـایـیزِ غــم انـگیز 
هم شـاخه و بـرگ و ثـمرش ریخـته باشد 

مـــانـنـد کـتـابـی کـه تـــمـام ِ صـفحـاتـش 
پر پر شـده و دور و بـرش ریـخـته بـاشد 

آشفته ام ،...ازعشـق هـراسان و گریزان 
چون طـالـب کـالا کـه زرش ریـخته باشد 

خون میخورم ازدست ِحریفی که بنا نیست 
رو راسـت بـجنگد ، جـگرش ریخته باشد

بیزارم ازآن صحنه که درمعرکه ی عشق 
بـا مـصلحـت ِ مـا خـطـرش ریــخـته باشد 
***
در قـهـوه ی پُـرچانـگی ام شـــعردرآمیز 
تـا تـلخ نـمانـد ... شــکرش ریـخــته باشد 

تعداد بازدید از این مطلب: 171
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 24 / 8 / 1394
نظرات

 غریـبه هـای سیه پوش ِغـرق در مـکنت
برای درک حـقیـقت ، حـجـاب بـردارید
مسیح نـام بـلندی است ، سـاده و روشن
سـتوده مـرد امیـن را ... کـتاب بردارید !
 
"بخوان به نام گل سرخ در رواق سکوت"
بخوان که قصه همان است ... مرد فرداها-
سـروده سوره ی حق در مناره ی توحید
شکسته شـوکت زردشـت و پشت بوداها
 
به هوش اسقف اعظم، پسِ مناظره چیست
وآنکه خوانده شما را به این مباهله کیست؟
قسـم به نـام رسالت ، قسم به صبح قریب
مـفـرّی از دل ایـن داستان برای تو نیست
 
برای آن کــه نیـافـتد گـره بـه کـار شـما
ســرود عشـق بـخـوانـید و سـر براه شوید
مبـاد آنـکه مـواجـه شـوید بـا خـورشـیـد
و زهـره و زحـل و ماه ها ، ... تباه شوید !

تعداد بازدید از این مطلب: 164
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 24 / 8 / 1394
نظرات

 

 
همه ی آنچه در آن رزم
همه ی آنچه در آن روز
دیدم
مگر جز زیبایی بود ؟
جز عشق ؟
جزانفجار نور ...؟
 
ای چشمهای کور
پنداشتید
عشق را اگر به مسلخ ببرید
پیروزید ؟
هنگامه ی قتال خون و شمشیر
آن ظهر عطشناک
آن شام خون آلود
وقتی بر مناره های منیر
سرهای دلیر
می درخشیدند
ستاره ها گوش سپرده بودند
و خورشید قاری شده بود
 
آن وقت که
کودکانی
 بر بال ملائک می دویدند
- به گمان شما برخاک –
و در آغوش خدا می رفتند
- به زعم شما به اسارت –
 
خون بود که ظفر یافت
 
و من
که وارث داغ های ناب ام
عروج نبی
پرواز کوثر
رستگاری پدر
و پاره های جگر برادر
اینک
از پس سال ها  
ماندگارترین قیام تاریخ را
بشکوه ترین رویارویی عشق و نفرت  را
ناهمگون ترین ستیزه ی حق و باطل را
همه را
همه ی آنچه در این رزم
همه ی آنچه در این روز
دیدم
جز زیبایی نبود
تعداد بازدید از این مطلب: 142
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 6 / 7 / 1394
نظرات

 از گذار چه کنم ها گذرم داد نسیم
خسته بودم ولی آهسته پرم  داد نسیم

مانده بودم چه کنم با  دل بی حوصله ام
آمد و روحیه ای تازه ترم داد نسیم

خواستم دل بکنم از همه چیز از همه کس
عشوه ای کرد  و دلی شعله ورم  داد نسیم

گله  ها داشتم از فاصله ها ... نرم وزید
از  به معشوق  رسیدن، خبرم داد نسیم

داشت در دایره ی قسمت من شب می شد
قرعه  ای تازه کشید و سحرم داد نسیم

تعداد بازدید از این مطلب: 398
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 6 / 7 / 1394
نظرات

 

 
 
این بار نگاهم به ضریحت که بیافتد پنهان نکنم سوز دل شعله ورم را 
شاید برسانم به حرم پای ارادت تا اینکه بدوزم به رُخَت چشم  ترم را  
 
آنقدر شدم محو تماشای جمالت تا پرده ای از گریه ی شوقم وسط افتاد
آنقدر گرفتم دم یا ضامن آهو... تا اهل سماء حلقه  زده  دور و برم را 
 
من در صف یک فوج فرشته که به مستی از پنجره فولاد زمان رو به تو کرده 
هی زمزمه کردم که فدای حرمت جان ...ای کاش ببازم به هوای تو سرم را 
 
" اینجاست طبیبی که به نوبت نبرم راه "  بشکسته دلی شرط حضور است و زیارت 
عیسی دمی اینجاست که یک گوشه نگاهش از دل ببرد غصه و سوز جگرم را 
 
جمهوری عشق و حرم قدس و رواقش مجموعه ای از منظره ی باغ بهشت است
جایی که ورودم  به سلامت شد و ایمن ،  از یاد بَرم قصه ی خوف و خطرم را  
 
**************
بداهه ای است  در سالروز میلاد امام رئوف حضرت رضا ( ع ) که مقارن شده با سالروز تولد بی ارزش خودم ! دریغم آمد چیزی ننویسم و یک نکته ی ظریف در 1394/6/4 این تقارن روی داده است و تولد حقیر 1349/6/4 !  التماس دعا    
تعداد بازدید از این مطلب: 188
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 6 / 7 / 1394
نظرات

 برای دو شهید مدفون در حوزه ی هنری ...

سـلام کُـن به شهادت که پُر شـد از عـطرش حیات ما و حیاط تو، حـوزه ی هنری!
بـگیـر در بـغـل ایـن مـاهیـان عـاشق را  "  ارادتـی بـنـما تـا سـعادتـی بـبـری "
 
بـه آسـمان بـسپـار عـاشـقانه گـریه کند  و زین شراب بنوشان کمی به  اهل زمین
به پـاس حُرمت دُردی کـشانِ دشـت بـلا ، بـگو بـه رهـگذرانت کـه کهف ِتازه تری
 
شـقایـقی که پـس از سـی بهار می شکفد ،  نشـان داغ دل مـاست ... یا فراموشی ؟
به سینه ات بنشان این نشان گم شده ! را ،که جاودان تر ازاین داغ نیست بر جگری
 

دو بی قـرار ، دو عاشق ، دو سـروِ سایه فکن عـجیب اینکه سر از خاک تا در آوردند!
جناب عشق قسم خورد ، آن دو را بخرد " که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری "

تعداد بازدید از این مطلب: 167
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 3 / 5 / 1394
نظرات

   ماه ام  نمی درخشد  و بخت ام  سـعیـد نیست   
وقـتی دلـم شـکسـته ... جـنـونم  بـعید نیست
 
 شاید ، بـهار پـنجـره ای رو بـه زنـدگی است !
در لحـظه های مـن اثر از بوی عید نیست

حـتی نسـیـم ، دسـت ِ نـوازش کشـیـده است 
تـنهـا ، بـه شـاخـسار درخـتی که بـید  نیست
 
     حـرف از غـروب ِتنـگ و دلی تنـگ و بیقرار      
 تـعـبـیر شـاعرانـه ... ولیــکن جـدید نـیست  
 
حـالا  بــه حـال زارِ دلـم  گـریـه مـی کنم
وقـتـی بـرای دغـدغه هـایـش امـید نـیست
( رضا محمدصالحی)
*************

دوست دارم
حد عشق به تو را
به رفراندم بگذارم
و در آزادترین شکل انتخاب
خودم
تنها خودم ... برنده ات باشم
که تو ...
در دوره ای تا ابدیت
انیس جمهوری قلبم باشی
 

تعداد بازدید از این مطلب: 180
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 24 / 4 / 1394
نظرات

 شـبی که فـتـنه ، جـراحت به فـرق باور زد 
بـه رکن کـعبـه ، شـقـاوت شکاف دیگر زد 
 
رجب به خـاطـرش آمدکـه کـعبه سالی را   
بـغل گـشود و  دورنـش سـتاره ای بـر زد !  
 
همان ستاره که خورشید  عاشقش شده بود 
عــزیز کـشور جـان شـد بـه قلب لشگر زد 
 
 بدیـل عـصـمت ِکبـری، امیـر دولت عشق 
تــمـام مُلک دلـش را بـه نـام کـوثـر زد 
 
غـدیر ، نورکـمی نـیست حـاسدان کـورند 
خـدا  خـلافت حــق را بـه نـام حـیـدر زد 
 
و  بـر اریـکه ی خـدمت نـشست شاهی که 
شـبـانـه  خـانـه ی  فـقـرِ یـتیم  را در زد 
*********
  سـرود فُـزتُ و رَّبی شـنید ، عـرش بـریـن    
به سـوگ عـدل مجسم  نشست و  بر سر زد 
(رضا محمدصالحی) 

تعداد بازدید از این مطلب: 155
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 12 / 3 / 1394
نظرات

هزار و یکصد و هشتاد و یک بـهار گذشت 
چه شد که  این همه آدینه بی نگار گذشت 
 
چـقدر سـایه  و سرما ، چقدر بی خورشید 
کـدام ابـر ِسـترون  از ایـن دیـار گذشت 
 
به رغـم هـر که دلش زنده نیست با عشقت 
زمـان ِ دلشـدگانـت چـه بـی قرار گذشت 
 
درسـت مثـل زلیـخا کـنار جـاده ی عشق 
نشسته ایم ... بـگویـند یـک سوار گذشت 
 
بـرای چـله نشـینی ! بـه  جـمکران برویم
سـه شـنبـه های زیادی به انتظار گذشت ! 
 
ظـهور،حـرف کمی نیست تشنه می خواهد
"که سـیزده خُم ِ می " از لب خُمار گذشت
 
عزیزکشـور جان ! سال آخر قحـطی است ؟
بگو که نوبت عشق است و اضطرار گذشت !
( رضا محمدصالحی) 

تعداد بازدید از این مطلب: 211
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 4 / 3 / 1394
نظرات

 

نـبـودن هـای تـو دلـواپـسی را بـیشـتر کـرده 
غمت چشـم غـزل را –خانـه ات آباد - تر کرده 

نـبـاشی از غــرورم ذره ای بــاقـی نـمی مـانـد
صـدای گـریـه ام هـمسـایه هـا را هم خبر کرده 


کنــار پـنـجـره روبـوسـی بـاران و اشــکـم را
قناری دیـد ، تصـنیف مـرا " مرغ سحر"  کرده 

صـبـا چـرخی زد و تـصـویر مـن را برد تا فردا
گــمانـم  قصـه ی صـبر مـرا نـامُـعتبر کـرده !

نشستم گوشه ای با یاد مویت مــویه می کردم
که دیدم باغبانی سـینه ی خود را سـپر کرده :

که با این گریه ها از حـاصلم  چیزی نمی مـاند
سرشـکت  بـاغ احـساس مرا زیر و زبر کـرده ...
***********
سکوتم از رضایت نیست از ترس حسودان است
مبادا چشـم زخمی  روی مـاهت را نظرکرده !؟

دو  مـَه  در آسـمان چـهره ات  انگار می تـابد 
مگر  اعـجاز گیسوی  شـبت شق القمر کرده ؟

نوشـتم  "ان یکادی"  روی بـال خسته ی باور
  نگه دارش ! که گاهی هم دعای من اثر کرده 
( رضا محمدصالحی) 

تعداد بازدید از این مطلب: 235
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 22 / 2 / 1394
نظرات

 شـهـر دل هـا دوبـاره لـرزیـد و
ارگ تاریخ سرنگون شده است
نـابـهنـگام ... مرگ ِ آینه وند !
خانه یکباره بی ستون شده است
 
راد مـردی بـه وسـعت  تـاریـخ
   شـاهبازی که قـله را دیده است   
     روح  و ریـحان ِ بــاغ دانش بود    
مرگ، ریحان ِباغ را چیده است!
 
نـام و شـهرت برای او کوچک
در ســکوتی بلند کوشیده است
 آیــه آیــه  شعور را گـفته است   
    جرعه جرعه ز عشق نوشیده است     
 
چــهره اش ماندگار تاریخ است
  پـورِ الـونـد و تـویـسرکان است  
تــا هــمیشــه  مــعلــم تــاریخ
پاســدار ِ عــلوم و ایــمان است

برای همتبار دانشمندم دکتر صادق آینه وند 

تعداد بازدید از این مطلب: 161
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 14 / 2 / 1394
نظرات

                 سـُـرودمـت بـا غزل ولیـکن غزال چشمت خبر ندارد

اسـیرعشق تو ام پری رو ، خـیال چـشمت خبر ندارد

 

سـفر کنم تـا شـکوه نامت اگرچه مرغی شکـسته بالم

مـن از جنوبی تـرین کویرم شمال چشمت خبـر ندارد

 

بـرای آنکه به دامـت افتم پـریـده ام تـا کمان بگیری

بـزن به تیرم کـه بـی قـرارم روال چشمت خبر ندارد

 

تکیده ترمن درخت پیری که شاخ و برگی شکسته دارم

شـکفـته تر تـو که از کهولت، نهال چشمت خبر ندارد

 

نـگفتـه ام از غـمم که شاید نهفته ماند حکایت عشق

پـُر ازجـوابم بـه ماجـرایت سئوال چشمت خبر ندارد

 

تعداد بازدید از این مطلب: 144
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 23 / 1 / 1394
نظرات

بـردار از سـر روسـری از رُخ حجابت را
بـاید بـگیـرم آشــنا ! ، تـصویر نـابت را
 
مـن مــَردُم ِ چشـمان بـارانـی احساسم
رنـگین کمـانـی بی قـرارم ، آفتابت را  
 
وقـتی نـباشی شعر من از سـکّه می افتد
آخـر نـمی دانــم دلیـل اجـتـنابت را !
 
با دامن گـل دار قـرمز روی فـرشی سبز
رقصیدنت را دیده بودم ...احتجابت را ؟
 
ارگ دلـم می لـرزد از جریان چشمانت
حرفی ندارم  باز بـم کن این خرابـت را  
 
در مـحشر چشم تو هم وقتی که برخیزم
مردانه طـاقـت آورم یـوم الـحسابت را
 

تعداد بازدید از این مطلب: 182
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 23 / 1 / 1394
نظرات

 زنی نشسته کنارم  ز عشق و عاطفه لبریز که نرد عشق ببازم که شال عشق ببافد
در این هوای سترون  کنار برکه ی خواهش دوباره قرعه کشیدم که فال عشق ببافد 

به دست باد سپرده عنان موی پریشان در آسمان نگاهم  شبیه رود خروشان
که بوم ایده  بسازم و او به کلک دبیرش در امتداد نگاهم جمال عشق ببافد
 
پُرم ز عطر حضورش  ز حس خوب شکفتن بناست چله بگیرم برای خاطره گفتن 
بناست نذر نگاهش کنار غرفه ی حاجت دخیل گریه ببندم خیال عشق ببافد 

برای آنکه نیافتد به دست دلهره کارم رها نمی کنم اینبار دست گرم و کریمش 
که در کرانه ی رود ِ روان ِ عمر ِ قصیرم درنگ ِ چاره کنم تا مجال عشق ببافد 

دوباره دست نیازم به سمت  عشوه گرفتم  که مطمئن شوم امشب کنار سفره ی حاجت 
زنی نشسته  کنارم ز عشق و عاطفه لبریز که نرد عشق ببازم که شال عشق ببافد

تعداد بازدید از این مطلب: 170
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 18 / 12 / 1393
نظرات

 عیارِعشق مجنونت ، مـحکْ  لیـلا ! نـمی خواهد
که در این شعله رقصیدن فقط پروانه می خواهد
 
تمام شـهر می داند کـه رسـوای توام ... بــانو !
نه !  راز بـرمــلا واگـویه و افــشا نـمی خواهد
 
مرا اعـجاز چشـمانـت کـفایت می کـند ، دیـگر
بـه آیین ات مسـلمانم ، یـد بـیـضا نمی خواهد
 
مسیحا! ، شـام آخـر هـم تـهی دستی پریـشانم  
شراب عشـق می نـوشانی ام ، پـروا نمی خواهد
 
بـه قافت پرکشیدم بی صدا ، تـنها  و می دانم
که دراقلیـم عشقت جا شدن غوغا نمی خواهد     
 
سـلحشـوری کن امـشب آتنای شهر خاموشم
که تاتاری کمین کرده ست واین کاشانه میخواهد
( رضا محمدصالحی)  

تعداد بازدید از این مطلب: 196
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 19 / 11 / 1393
نظرات

 ققـنوسم و خـاکـسترم هـم فرق دارد
آتش که می گیـرد پـَرم هم فرق دارد
 
از جنس لاهوتم که ناسوتی شدم چون
ممـنوعـه ها و کیـفرم  هـم فرق دارد
 
پیـراهنم را پـاره کرد از پشت دسـتی
در بـی گـناهی داورم هـم فـرق دارد
 
با عشـق زیـبا می نـویسـم... آب بـابا
نقشی که دارد دفـترم هـم فرق دارد
 
بایـد سـراغ عشـق را از شـعلـه گیرم
آنجا که بیش و کـمترم هم فرق دارد
 
آواز من بانگ و سـرود جاودانی است
شهنازم و ... رامــشگرم  هم فرق دارد
 
وقت  سـلوک و ابتـدای یقـظه مُردَم
بر دار، عشـق و بـاورم هـم فرق دارد

تعداد بازدید از این مطلب: 244
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 19 / 11 / 1393
نظرات

 1
تا راهِ امام ِعشق را می پویم
« من زنده ام » این را به جهان می گویم
لولاعشقش لما عرفت الاسلام
از پیرهنش بوی شفا می جویم
2
«من زنده ام» از تلاوت عشق ، بخوان
بشکفته ام از طراوت عشق ،  بخوان
صد بار اگر شنیده ام از دهنت
یکبارِ دگر، سخاوت ِعشق ! بخوان
3
پرواز به هر کرانه  عقلانی نیست
مردن به هوای دانه عقلانی نیست
در دام غم عشق تو خواهم رفتن
« من زنده ام » این میانه!...عقلانی نیست؟
4
با سیم و زرِعشق تو سودا کردن
یعنی که ضرر کردن و حاشا کردن
«من زنده ام» از قمار عشقت چکنم
می میرم از اجتناب و پروا کردن

تعداد بازدید از این مطلب: 152
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 19 / 11 / 1393
نظرات

 

اگر ... بهانه ی خلقت به چهره ی قَمَرت  
نشسته گَرد ِجسارت، جهان فدای سَرَت   
 
تو سرقبیله ی عشقی و در سرادق عشق
فرشته هم به ادب می رود زکوی و دَرَت
 
مسیح  ذیل ِ ظلالت...کلیم طفل َرهت
خلیل ِخلوت سبحان نشسته زیر پَرَت
 
شکوه تخت سلیمان شکست در قدمت
تمام حشمت قارون خریده نقد زَرَت  
 
شها ..." دَنا فَتَدلَّی " که قاب قوسینت
فاینما ... چو ببینند،  ثُمَ وَجه و بَرَت
 
گرفته بغض غریبی گلوی شعرم را
سلام بغض مدینه ... فدای چشم تَرَت  

**********
صلی الله علیک یا رسول الله 
تعداد بازدید از این مطلب: 140
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 19 / 11 / 1393
نظرات

 

امــشـبی را غــزل بـخوان و بـنوش تب ِتعـبـیرِعـارفانه نگیر
غـزلـم فــالنــامه هــم دارد پـی ِفـــنجـان و قــهـوه خـانه نگیر

گفته بودم که می سرایمت و خط به خط هم شراب می نوشم!
استـکانی برای من کافی است ... پی شـیـشه اش شـبانه نگیر

باز می خـواهـمت بــه بـانگ بلند ناز کم کن عروس رویایی
سازو آوازِِعشق موزون است، توبرقص امشب و بهانه نگیر

آسـمانی پُـر از پـرسـتو شـد گـره از روســری که وا کردی
آسـمانـم قشـنگ شـد بانو مـرغ ِعـشـقـم از این کــرانـه نگیـر

لحظه ای هم ز روی آینه ات پـرده وا کن غـرور را بـشکن
" باش تـا صـبح دولتـم بـدمد" وَ نـَرو! ...از لبـم تـرانـه نگیر
تعداد بازدید از این مطلب: 180
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 19 / 11 / 1393
نظرات

 

امسـال هـم قسـمت نشـد تا اربـعینـت " باکـاروان نیــزه " در محــشـر بــیـایـم
باید چـقدر ایـن داغ را در دل گدازم  تا کی بســوزم تا بـه چشــم تــر بیــایم؟
 
ای کـاش جابر بـودم و مخـتارِ رفتن در اربعین بی چشم سر هم می توان دیـد
گـرم اسـت راه ِکربــلا ، سـوزان عشـق است با پای دل شاید از این مَعبر بیایم
 
اینجا ســرابی قســمت لـبهای تـشـنه است سقای آب آور کنـار توست مـولا
لب ها ترک برداشـت از فرط عطــش ها شاید به لطف حضرت خواهر، بیایم
 
هی آرزو هی درد هی آه از جگر،کی... لب از لب شش گوشه ات بر می توان داشت
وقت سـفر کـی می رسـد تــا در حــریمت مثل تـمام شـیـعه هـا بـا سـر بـیـایم
تعداد بازدید از این مطلب: 217
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 18 / 9 / 1393
نظرات
هوای تو رو تا نفس می کــشم 
نمی لرزه دستام و آروم میــشم
به نام تو می شناسه دنــیا منــو 
نباشی تو شهر خودم گم میــشم
 
همیــن که بهت دل سپردم چرا 
یه جورِغریبی نگــام می کنی؟
به این دل پریشونیـام رحم کـن 
دلم قرصه وقتی صِدام می کنی
 
بیا گــرگ چشـماتـو آروم نکن 
نذار یــوسفِ حســمو گـُم کـنن 
حسودا رو اینــبار شـرمنده کن 
نذارتو حســادت تــفاهــم کـنـن 
 
بــذار گریه بالا بگیره ، نترس...
از این که دلـُـو باتلــاقی کــنه ! 
اگه دیدنت هـــم گنـــاهه ، بـذار
نــگـام بـا نــگــاهِـت تلاقی کنه  
 
مگه عشق پشت و پناه تو نیست   
که می ترسی ازچشم زخم حسود   
بــگو مثل من مبتلای به عشق 
میون هــمه مدعی هات  بود ؟! 
تعداد بازدید از این مطلب: 229
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 24 / 8 / 1393
نظرات

 بیدلی ، مست وعـاشقی دریـا  ! خـورده ای از شراب ِ اقیانوس ؟

رقص موجت چقدر موزون است مثل چین و شکنج تور عروس  

 

التهــابت هـمیشه  رویایی است ... گـاهواری چو ساکتی ،  امـا

دردلت موج می زند احساس ، شب که ساحل کنَد لبت را بوس

 

تازگـی ها دلت که می گیرد رنـگ و رویـت  به لالــه می مانَد

آفتابت دُرسـت تنـگ غـروب جـمع کرده شـعاع چـون طاووس

 

عشـق آبی و چشــم های تو نیـز رنگ زیبای چشمهای ِخداست

قـدر ایـن مـاهـتاب می دانــد مــرد ِدریــانورد بـی فــانـوس

 

بیقــرارم که دل به تـو بـزنـم  رهـسپارت شـوم همـین امشب

دل ِ پــوســیده ام نمی آیـد ! چـه کنـم بی وسیله ام افسوس

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 180
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 7 / 8 / 1393
نظرات

 

انــگار حــال مــردم ِهفت آسمان بَد است 
وقــتی عـــزای شــاهــد ِ آل محـمد است 
 

هــم آسمان به حال ِ زمــین گریه می کند 
هــم گیــسوان کــوکـب دُرّی مُجَــعد است 


در مــوج خیـــز حـادثه طــوفان گـرفته است   
کشتی عشق غـرقـهٔ داغـی مـُجــدَد است


گل ها شکســته قــامت و گــلبرگ ها اسیر
در بــاغ  رّد ِ بــارش و بـــادی مُــشـدّد است


دریاست این که تا لبِ ساحل دویده است ؟
شــاید بــرای خشـکی لـب ها مقیّد است !


گـویی اذان ســرود... کــه حی علی الفلاح 
هنــگام جـان ســپاری و تـلبیه سرمَد است 


فــوجی فرشـتـه پر زده ، خونـین پَر از زمین    
آنجـا کـه نفـس راضـیه در رفـت و آمد است


ســر ها به روی نیــزه  ز تـن ها ی سر جدا 
تا دیدخواهری،سر و مجمر به هم زده است  


پایان ماجراست ؟ نه سرخطِ عاشقی است
پنج اتـّفاق بـعد ِتـو ... غــوغای مشهد است 

تعداد بازدید از این مطلب: 165
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 23 / 7 / 1393
نظرات

 هرکه رفته است بـگو برگردد هرکه جا مانـده بیاید به مسـیر
ساقی عشـقم و مـامور شـدم جــام ها پُـر کنم از خُّمِ غـدیر  
 
منم آن یار ستـایش شـده در هــمه ادیـان و هـمه بـاورهـا
که رســولان همه از مرتـبتم خبر آورده و بودند بشـیر
 
متمایز شده ام از همه کس و فضیلت  همه در وصف من است
نشـود منـکر فــرزانگی ام مــگر از جمــله ی اصـحاب سعیر  
 
وقت کامل شــدن پــازل ِ دین  پرده ی آخر دنیای من است
خبرآمدکه مخــور غم که علی چو نباشی همه را هست نصیر   
 
چونکه همسایه ی خورشید شدم و به آن مرحله نزدیک شدم
قاب قوسَین میّـسر می شــد ! دیـدم آنجا قمری ، ماه ِِ منیر
 
که  به نورش همه جا روشن شد  و ســرودش همه افاق شنید
رمز این حادثه را پــرسیدم گفت این تـالیِ تلو اسـت و وزیر
 
ایهـاالنــاس سبوتان پــرِ مـِی شـده از جــام ِالسـت و لب یار
و شــراب دگــری صـــافی نیست و نــدارد اثــری از تطهیر
 
آی مردم عـلی آییـن من اسـت  مِهـر او حــلقه ی زنجیر ولا
صبر و شــکر است نشـان شرفش حزب او حزب خداوند بصیر
 
آی مردم  علی از جنس من است یـک قدم مانده محمد باشد
او هدایتــگر قومی است که من بـودم آن را همه ی عمر نذیر  
 
امــت ِمسـت ِ وقــوف عرفــات حـاجی سـاعی ِ رمی جمرات  
دســت فرقــان خدا ایــن دست است بیـعت ناخلفی را نپذیر
 
بی شـمارید و فـراوان تر از آن که به تک تک بدهم دست ولی
خـبر آمــد به امیــری ِ عــلی  به زبــان از همـه اقـرار بگیر
 
یا رب این واقــعه  را شــاهد باش که سـپردم به علی قافله را
بعد از این رهزن این قافـله است هـرکه پیچید سر از رای امیر
( رضا محمدصالحی ) 

تعداد بازدید از این مطلب: 164
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 8 / 7 / 1393
نظرات

 باز آمـدم ! شـاید خوشـآمـدگـوی من باشی
بیمار عشــقم می شود داروی مـــن بـاشی؟
 
آلوده نفْســم ! دسـت و پـا گم کرده ام ، آقا
ســامان نمی گیرم !... مـگر الگوی من باشی
 
وقتی ضــریح مـهربانــت را بــغل کــردم...
می خواستم یک لحظه هم دلجوی من باشی

گـویی گـرفتم رد شــالت را  و مـی گِریم 
چون سائلی تا... عشق، پاسخ گوی من باشی 

بـــاور نمی کــردم که دســـتم را بگیری و 
هـر لحظه ، هرجای حـرم پهلوی من باشی

این هشــتمین بار است می جویم پناهت را 
یکبـــار آیــا می شود پی جوی من باشی ؟ 

آری هـمـان وقتی که دشوار است خندیدن 
در سرسرای گور ... تلقین گوی من باشی ؟ 
( رضا محمدصالحی) 

* این غزل را فی البداهه در استقبال از شعر خوب جناب آقای جابرترمک ، شاعر هنرمند شیرازی با مطلع ( 
وقتی که تو سلطان دریا روی من باشی// باید همیشه ضامن آهـوی من باشی ) سرودم و به یمن ایام مبارک پیش رو تقدیم می کنم 

تعداد بازدید از این مطلب: 171
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 8 / 7 / 1393
نظرات

ازسجده ات امشب سـرم را برنـمی دارم
غــرقِ تـرنـم هـای خیسم ، ژاله می بارم 
 
وا می شود بغض دلم باران که می گیرد
در این زمیــن حـالا نهال توبه می کارم  
 
یـا مَـن لَـهُ اَلـدُّنیـا و عُـقبا... رحمتی آور
مسـکیـن تـر ازآنم که گویم عالمی دارم
  
سُـبحانَکَ اِنی ضَعیـفٌ ...دســتگیرم باش
اغْفِرْ وَ ارْحَمْ یا الهی... چــون گـرفتارم
 
اِفعَل بِنَــا مَـا أنـتَ اَهـلـهُ ...اَنتَ مَولایِی
ِارحَـم لِـمَن لَیـسَ لَـهُ اَلدُّنیَا ...که بیمارم
 
شـاید بـه من تابیده خورشید پراز مهرت
رنگین کمان شد چشــم  بارانیِ تـکرارم
 
حال خوشی دارم ... ندارم جز هوای تو  
از سـجده ات امشب سرم  را برنمی دارم
              ( رضا محمدصالحی)

تعداد بازدید از این مطلب: 158
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


(جوشش طبع من و وصف نگاهت غزل است/ غزلم گر می وصل تو بنوشد عشق است.) - اقتباس از مطالب ( اشعار ) سایت ، با ذکر منبع و نام شاعر بلامانع است .


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود