کرکس گرفته جای شاهین را کفتار ها حال خوشی دارند رمّال ها معرکه شان گیراست این روز ها فال خوشی دارند دنیا چرا خالی شد از ایمان ؟ شاید خدای ضابطه خواب است شاید نشسته جای حقّ ، اما دنیا چرا لبریزِ خونابه است ؟ یک آسمان بغض فروخفته یک پنجره که رو به فردا نیست شاید شبی هم پرده ها افتاد ! آن سوی این دیوار غوغایی است این سوی این دیوارها شهری است جایی که تنها می توان دیدن جایی که شاید حنجره زخمی است یعنی سکوت و جای ترسیدن یک صبح ، خورشید ِستم سوزی از مشرق ِجغرافیای عشق در طالع این شهر ِ بغض آلود خواهد دمید از منتهای عشق دریا فقط طوفان و وحشت نیست گاهی فقط آرام و رویایی است خواهد رسید از راه، مصباحی آری همیشه تیره ، دنیا نیست ! ( رضا محمدصالحی)
رعایت نکن حال و روز مرا برای من از خشم دریا بگو برای من از نفت و از شعله ها ...از آن هُرم و انبوه گرما بگو تو رفتی که دنیا بخندد به ما چرا گریه شد سهم فردای ما چه شدآب آتش گرفت و تنت ، در آن سوخت خاموش و تنها ؟ بگو همان صبح ، صبح پر از ماجرا که از زیر قرآنِ من رد شدی نگاهت پر از راز بود و دلم ، فروریخت ... از راز مانا بگو همان شب که کشتی ات آتش گرفت خیالم پر از بیم بود و امید تو از عرشه بالا پریدی و من، نشستم به خاک سیه ... ها بگو بگو روح برگشته پیش خدا ، بگوعرش زیباتر است از زمین! بغل کرده بالانشینی تو را ، از آغوش گرم مسیحا بگو بیا پیش ایوانِ دلواپسی دوباره نشینیم و صحبت کنیم من و شروه خوانی برای غمت تو از آخر رنج دنیا بگو (رضامحمدصالحی)