یکباره شنیدم خبری پر هیجان را آورده صبا پیکر یحیای جوان را
بی سر، بدنش را به عزیزان برسانید این گونه بجویید از او نام و نشان را این رسم سرافرازی مردان غیور است سر باخته و پس نگرفته دگر آن را " گفتند خدا مشتریِ دست به نقد است "* در داد و ستد می دهدت باغ جنان را بالاتر از آن، عین وصال است شهادت یعنی که خدا خود بدهد قیمت جان را هر چند تو را مردن مردانه گران نیست اما چه کنم داغ تو... این بار گران را باری که گران تر شده از عهده ی صبرم داغی که چنین برده زمن تاب وتوان را ( رضا محمدصالحی )
بریده تیغ سعایت رگ ِ امیری من را من از تلاقی تلخ ِ سکوت و سفسطه مُردم ! تمام ِ شب به امیدِ طلوع صبح ِ حقیقت سر ِ گران ِ خودم را به دار عشق سپردم کجاست محرم رازی که با غریبه ننوشم پیاله های شرنگ ِصداقتی که شمردم شراب دغدغه تلخ است، ولی سبکسری ازمن زدوده این خُم ِ هشیاری و هرآینه خوردم گذشت عمر ِگرامی ... هنوز در غم ِ آنم که ره به منزل معشوق ِ نازکرده نبردم برای جان ِ فقیرم قبای زخم بدوزید که در کشاکش جسم و روان خسته فسردم ( رضا محمدصالحی )
دم کـرده دلـم شعر و غزل ، قند بیاور همسفره ی من ، بغچه ی لبخند بیاور گسـترده ام این بار لب چشمه دلم را بنـشین به غـزل خوانی و مانند بیاور از رایـحـه ی تـازه ی ریحان ِ محبت پرکـن سـحرم را نفسی چـند بـیاور ای مرغ بهـشتی بـه من ِدر قفس ِتن انـدرز ِرهـایی بـده ... تـرفـنـد بیـاور تا مسـئـله آمـوز ِدبسـتـان ِ غـرورم ای پیر ِطریقت دو سه خط پند بیاور آتـش بـزن انگاره ی پروانـگی ام را بر شعله ی خـاکسـترم اسـپند بیاور چشم تو اذان است نگاه تو اقامه است پیـغـمبرِ اعـجاز ، خــداونـد بیـاور ( رضا محمدصالحی )
هر مِس که به اکسیر زمان زر شدنی نیست هـر قـطره کـه در شیشه معطر شدنی نیست بیـهـوده تـقـلا نـکـن ای بـوتـه ی شـمشاد هر خرده نـهـالی که صـنوبر شـدنی نیست شاید که تو را دشـنه فراهم شـود از سنگ! هـر آهـن تـفتـیده کـه خنـجر شدنی نیست
بایـد بـه سـر انـگـشت هـنر مصحف ِدانش بـگشـایی ، اگـر نه ثـمرش بـَر شدنی نیست فیضی است کـه روح القدس آمیخته با عشق هـر دخـتر ِدوشـیـزه کـه مـادر شـدنی نیست قومی کـه سـلـحـشـوری آن ورد زبـان است بـا مـــردم دنـیـا کـه بـرابـر شـدنـی نـیست کار تو به سـامـان بـرسد ، هـر چـه بـکوشی هـر خـواهش بـی پـایه مُـقـدّر شـدنی نیست
از"همت " والاست که "مجنون"شده "خیبر" افسـانـه ی مـردانـگی ابـتـر شـدنـی نـیست هر کـس که در او شعله ور است آتش دانش گـوش ِدلِ خـود باوری اش کـر شدنی نیست ( رضا محمدصالحی)