هزار و یکصد و هشتاد و یک بـهار گذشت چه شد که این همه آدینه بی نگار گذشت چـقدر سـایه و سرما ، چقدر بی خورشید کـدام ابـر ِسـترون از ایـن دیـار گذشت به رغـم هـر که دلش زنده نیست با عشقت زمـان ِ دلشـدگانـت چـه بـی قرار گذشت درسـت مثـل زلیـخا کـنار جـاده ی عشق نشسته ایم ... بـگویـند یـک سوار گذشت بـرای چـله نشـینی ! بـه جـمکران برویم سـه شـنبـه های زیادی به انتظار گذشت ! ظـهور،حـرف کمی نیست تشنه می خواهد "که سـیزده خُم ِ می " از لب خُمار گذشت عزیزکشـور جان ! سال آخر قحـطی است ؟ بگو که نوبت عشق است و اضطرار گذشت !
( رضا محمدصالحی)
نـبـودن هـای تـو دلـواپـسی را بـیشـتر کـرده
غمت چشـم غـزل را –خانـه ات آباد - تر کرده
نـبـاشی از غــرورم ذره ای بــاقـی نـمی مـانـد
صـدای گـریـه ام هـمسـایه هـا را هم خبر کرده
کنــار پـنـجـره روبـوسـی بـاران و اشــکـم را
قناری دیـد ، تصـنیف مـرا " مرغ سحر" کرده
صـبـا چـرخی زد و تـصـویر مـن را برد تا فردا
گــمانـم قصـه ی صـبر مـرا نـامُـعتبر کـرده !
نشستم گوشه ای با یاد مویت مــویه می کردم
که دیدم باغبانی سـینه ی خود را سـپر کرده :
که با این گریه ها از حـاصلم چیزی نمی مـاند
سرشـکت بـاغ احـساس مرا زیر و زبر کـرده ...
***********
سکوتم از رضایت نیست از ترس حسودان است
مبادا چشـم زخمی روی مـاهت را نظرکرده !؟
دو مـَه در آسـمان چـهره ات انگار می تـابد
مگر اعـجاز گیسوی شـبت شق القمر کرده ؟
نوشـتم "ان یکادی" روی بـال خسته ی باور
نگه دارش ! که گاهی هم دعای من اثر کرده ( رضا محمدصالحی)