نشـسته بر لب ِ هـرشـهر یک تغزل درد که ماه ، سینه زنان در محاقِسنگین است نوشـتن از غم دختر چه قدر دشـوار است وداع با پدر اینگونه شـاق ، سـنگین است ز درد ِ غـربـت و تـنهایی حـسن هیهات به خانه،خوردن زهر ِنـفـاق سنگین است غروب ماه صـفر رفتن ِ حـرم سخت است
گم کـردم ات به خلوت ِ دریـاکـنـارها یا لحـظه ای که رد شدم ازکوچ ِ سـارها در پرسه های بی تو و با حسرتی غـریب یک بـار، نـه ! که گشته ام آواره ...بارها هر شب به خنده ، نام تورا مشق می کنم هر صـبح گـریـه های من و ماسه زارها عمری نشـسته ام بـه تماشای رقص ماه پا می شـوم بـه دیـدن قـایق سـوارها بایـد سـراغ نـام تـو از جـاشوان گرفت کـاری که بـرمی آید از این کـهنه کارها پـرسـیدم ازغـروب و نـگاه غـریـب او دیـشب تـو را ندیده بـه پشت حصارها ؟ "دریـاست خواهرمن و من هم برادرش " هـسـتیم از قـبـیلـه ی دریـاتـبـارها بیهوده نیست سوره ی دریا سرودنی است گم کـردم ات بـه خلوت ِ دریـاکـنـارها
رضا محمدصالحی