این روزها معصومیت ها زخمی خشم اند این خوی حیوانی چرا پایان نمی گیرد ؟ بوی تعفن می دهد دنیای بی شرمی ، وقت هوسرانی چرا پایان نمی گیرد؟ از غنچه تا گل ... یک گلستان را نشان کردند آفات ِ بی رحمی و نامردی در این ایام در بهت ِ این اخبار ماندیم و نمی دانیم احوال ِشیطانی چرا پایان نمی گیرد؟ دنیای مشحون از ستمکاری ! چه مشئومی هر گوشه ات دستی به ظلم آلوده انسانی امنیت گلها فراهم نیست ، پژمردند ... سوز زمستانی چرا پایان نمی گیرد ؟ "قالوا بلی ..." این صحبت فرزند آدم بود وقتی که با پروردگارش عهد و پیمان بست حالا چرا در بستر" لا " خفته و مستی ، این نقضْ پیمانی چرا پایان نمی گیرد ؟ با ما چه کرده صحبت دنیا که خاموشیم حتی زمان ِغارت لبخند کودک ها باید که باورهای خواب آلود را شوراند ، این نابسامانی چرا پایان نمی گیرد؟
کسی که در شب ِشعرش شکست شاعر شد غزل به سوگ غرورش نشست ، شاعر شد کسـی که فرصـت تنـهائی اش فراوان بود و دل به صحبت ِمردم نبـست شاعر شد من از ارادت ِ طبعم به شعر می گویم کسی که از همه رندانه رست شاعر شد هزار و یک شب ِ غصه ، هزار و یک قصه نوشته -گرچه برایش کم است - شاعر شد کسی که علقه ی او را سرود ِ سرمستی از این جهان فسونگر گسست شاعر شد فروتنانه به کرسی عشق هر که نشست همینکه در شب شعرش شکست شاعر شد
این حلق بریده در فراوانی عشق یحیای زمانه بود و قربانی عشق تا قاف بلند معرفت پر زد و رفت مرغی که شنیده راز پنهانی عشق **** چشمان تو دروازه ی راز سحر است پیشانی ات آه ، جانماز سحر است شب با همه ی سیاهی اش خواهد مرد جانبازی تو زمینه ساز سحر است **** دوباره آمدی جان ، برلب عشق گرفته عالمی را این تب عشق تمام روز ها را روضه خواندم شب عشق و شب عشق و شب عشق **** "غم چشم تو بی بال و پرم کرد" نگاه آخرت خاکسترم کرد چه رازی بود در چشمان مستت هزاران شعر زیب ِدفترم کرد