شــاعر شـده ام با غـزلی سـاده بمیرم کاری که غـزل دسـت دلم داده بمیرم ازحـلقــه ی چشم سیـه و پیچش مویش هی تاب خورم با تب و... افتاده ، بمیرم پایان که نـدارد ســفر عـشق ... ولیکن ترسـم نرســم ، اول این جاده بمیــرم گفتـم که نمیــرم اگر از شـرم نگاهش در برکـه ی لب بی غزل و بـاده بمیرم فنجـان غزل پر شـده از قهوه ی قاجار از بیـــم رقیــبان ، خودم آزاده بمیرم در بند ِ نمردن شـده ام تـا من ِ انسـان مشـتـاق شـدم مثل ِپـری زاده بمیرم