غریـبه هـای سیه پوش ِغـرق در مـکنت برای درک حـقیـقت ، حـجـاب بـردارید مسیح نـام بـلندی است ، سـاده و روشن سـتوده مـرد امیـن را ... کـتاب بردارید ! "بخوان به نام گل سرخ در رواق سکوت" بخوان که قصه همان است ... مرد فرداها- سـروده سوره ی حق در مناره ی توحید شکسته شـوکت زردشـت و پشت بوداها به هوش اسقف اعظم، پسِ مناظره چیست وآنکه خوانده شما را به این مباهله کیست؟ قسـم به نـام رسالت ، قسم به صبح قریب مـفـرّی از دل ایـن داستان برای تو نیست برای آن کــه نیـافـتد گـره بـه کـار شـما ســرود عشـق بـخـوانـید و سـر براه شوید مبـاد آنـکه مـواجـه شـوید بـا خـورشـیـد و زهـره و زحـل و ماه ها ، ... تباه شوید !
همه ی آنچه در آن رزم همه ی آنچه در آن روز دیدم مگر جز زیبایی بود ؟ جز عشق ؟ جزانفجار نور ...؟ ای چشمهای کور پنداشتید عشق را اگر به مسلخ ببرید پیروزید ؟ هنگامه ی قتال خون و شمشیر آن ظهر عطشناک آن شام خون آلود وقتی بر مناره های منیر سرهای دلیر می درخشیدند ستاره ها گوش سپرده بودند و خورشید قاری شده بود آن وقت که کودکانی بر بال ملائک می دویدند - به گمان شما برخاک – و در آغوش خدا می رفتند - به زعم شما به اسارت – خون بود که ظفر یافت و من که وارث داغ های ناب ام عروج نبی پرواز کوثر رستگاری پدر و پاره های جگر برادر اینک از پس سال ها ماندگارترین قیام تاریخ را بشکوه ترین رویارویی عشق و نفرت را ناهمگون ترین ستیزه ی حق و باطل را همه را همه ی آنچه در این رزم همه ی آنچه در این روز دیدم جز زیبایی نبود