جعبه ی باز سازت را کنار تربگذار که ... پای غفلت عابران نشکند حفاظ غرورت را . حالاکه می نوازیآهنگ نیاز را رو به دیوارچرا ؟! رو به خیابان بایست میدان ، عابر نیست از صبح دو زانو به شنیدنت نشسته است . ویلون نواز! از نیاز با ساز چه گفتی؟ که معصومانه سر به شانه های لرزانت گذاشته و تو را زار می زند... . آرشه ات را از گیسوی کدام پری ساخته ای که با سازت هم راز است ؟ . بنواز: باز " ای اله ی ناز ... با دل من .... " و بساز شکوه استغنا را
سلام بهار ... آتش هم تو را فهمید که به یمن آمدنت در پرستشگاه های دروغین سرد شد و دلهای زمستان زده ی جاهل را به گرمای عشقت تازه کرد
سلام عشق .. زمین هم منتظرت بود که طاقهای طواغیتش را شکست خواب سلاطینش را آشفت و دریای جهالتش را خشکاند تا... عمارت مهر تو در دلها بنا شود
سلام بت شکن ... کعبه هم تو را می خواست ناصبور و دلخسته از میزبانی بت ها آب و جارو کرد ... بعد از فروافتادن اصنام تا آیینه ی انعکاس نور تو در آسمان باشد
ای ستوده .. ای بشکوه با آسمانیان چه گفتی که به زمینی شدنت راضی شدند شاید معراج را وعده کردی و روح الامین را ... که فقط حامل وحی نیست که فیض تو را هم به آسمان خواهد برد
ابلیس اما ... فرو ماند که باهدیه شدنت به زمین از هفت آسمان محروم شد و این هدیه ی تو به آسمان بود
والا پیامبر محمد ( ص ) به نام تو .... و خدایی که تو را آفرید