آمار مطالب

کل مطالب : 190
کل نظرات : 36

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز :
باردید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید سال :
بازدید کلی :

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 190
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1


تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 8 / 7 / 1393
نظرات

 سیب فـقط تُـو دسـت حـّـوا نبود 
مشـت ِتـو... آدم ! نکنـه وا نبود!؟ 
کید زن و قـصه ی خـوش باوری 
راسـت بگو نقشــه ی آقــا ! نبود؟

آسـیه رو تـو عاصی کردی ، چرا؟ 
دنیــا رو اختصاصی کردی ، چرا؟ 
مریم و دیدی که گنـاهی نداشت!
قصــه رو اقـتباسی کردی ، چرا ؟

یـاس کـه اوّل ارغــوانـی نبـود!
مرگ کـه رسـمِ ِ درجــوانی نبود
هیچ جـای قصـه خـلف و ناخلف
یکی نـبود ... خــلیفه جانی نبود!

همسـری و دخـتری و خواهری 
ناز تـرین تحـفــه ی پـیغـمبری 
این همه روحیفه که رنجوندیشون
با غضب و کــینــه و مســتکبری 

پ ن:
ترانه ای کوتاه تقدیم به:

1- بانوان سترگ بهشتی ( حّوا -/ آسیه - مریم - خدیجه - زهرای اطهر/ و زینب کبری
2- همه ی زنان نجیب و فرشته خوی سرزمینم 

تعداد بازدید از این مطلب: 148
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 12 / 6 / 1393
نظرات

لیـت شـعری نـگاه خــوبت را بـه کــدامیــن سـتـاره می بازی ؟
شـب سـردی که بی تو می سـوزم ، قصه ام را دوباره می سازی؟

ما عرفناک چشـم مســتت را ... قــد و بــالای بی شـکـستت را 
ان یـــکادی بــخوان کـه زیــبایی ...کـیف قـلتُ ؟ : الهه نــازی  

می شـود بــا تــو آســـمانی شــد می توان بــا تــو تـا ثریا رفت 
یک دمـــاوند آرزو دارم ، شـــاید امـشـب مـســیح اعــجـازی!

دل به دریـا زدن که آســان است ،عشــق وقتی خدای کشتی شد 
مانـده ام التــهاب دریــا چــیست... رود را تـا شـما سرآغازی !؟

نغــمه هایی هـمیـشــه شـهرآشـوب در فـرودی همیشـه رویایی 
شـورعشـــقی هـمیشــه نامــیرا بــا صــدایی چـو تـارِشـهنازی 

قصــه را هم بــلد شدم این است : من و" آداب بی قـراری ها" 
سـرســپردن به عشــق ؟ می بـازم ... رسـم دیـرینه را براندازی 
( رضا محمدصالحی)

تعداد بازدید از این مطلب: 158
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 12 / 6 / 1393
نظرات

اجـازه می دهی ام عشــق ترجمــان بدهم ؟
فقــط کمی بنـویسم ، ز غـصــه جان بدهم ؟
 
کــمی زمــان بــده ای عشق در حضور شما 
تــمـام ســهم دلــم  را بــه آســمان بدهم
 
بــه آســمان بســـپارم امـــانـتـی که نشد
خلیــفه ای بگــمارم بــه دسـت آن بـدهم
 
زمــان رفیــق عجـیبی است یک نفس بدَوَد
چگونه چـوب فـلک را بـه این جوان بدهم
 
سـئوالِ عمــرِ گــذشته چقدر تکراری است
دوبـاره مســـئله ایــن است : امتحان بدهم ؟
 
چقدر حـوصــله داری چــرا نــمی شـکنی
سبوی صبـر مــلال آور؟ ...استخوان بدهم ؟
 
زمـیـن ِ ســرد خیــالم سـترون است و نشد
که چشـمه جوشــد و آبـی به تشنگان بدهم

تعداد بازدید از این مطلب: 147
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 12 / 5 / 1393
نظرات

غزه چشمان تو خون است و دلت خونین تر
که شده آتش و خون سهم تو  از حق بشر !
 
همه ات  سینه ی مجروح ... همه نالیدن
همه ات  نخل  بریده سر و زخمی پیکر
 
سنگ ، شرمنده که شمشیر و تفنگت این است
آب شرمنده که در چشمت جاری است نه بر –
 
ترک خشک  لبت ای عطش عاشورا  
دست پر آبله ات کودک اعجاب آور
 
غزه ، ققنوس در آتش شده ای می دانم
شاهدم ... خاستنت را  ز تلی خاکستر !

تعداد بازدید از این مطلب: 145
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 12 / 5 / 1393
نظرات

تـمام شــد رمضــان قـوس ماه می بینـم
چه حــیف ! ... زهره بگو اشتباه می بینـم!
 
 بــگو مــاه صـیام اسـت...  هـنوز مهمانم
که سفره حرف کمی نیست ، جاه می بینم
 
"حضورخلوت انس است " درسرای کریــم
"عـروس حضـرت قـرآن " گــواه می بینم
 
  تـمام شــد رمضان؟ حیف و شُـکر توأم شـد
   که هــم شـکوه  ِ شـکفتن ، هــم آه می بینم   
 
بــرای روز ِکــریــمش نـــرفتــه دلتنگم
و بعد ِشـــام شـــهـودش پــگاه می بینم
 
.. و بــاز فصــل جـــدایی ز یــار هر ساله
     سئوال ! ... ســال دگــر بـاز ماه می بینم ؟  

تعداد بازدید از این مطلب: 156
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 12 / 5 / 1393
نظرات

حـس می کـنم گرمـای آغوش تو را حتّی
وقتی که دوری از من ای درد آشـنا، حتّی
 
- در بی کسـی های خودم آنجا که تنهایم
حـس می کنـم بـوی تـنت را بی لقا حتّی
 
بــایـد بپـاشـم عطـر گیـسوی تو را امشب
در خـلوتـم ... شـایـد بمـاند سـالهـا حتّی

حـالم دگـرگون اسـت ، بی انگور لبهایت 
شـوریـده ام با شـمه ای از ماجـرا حـتی 
 
چــیزی شبیـه حال آن مجنون که بی لیلا
در کعبه هم چیزی نمی خواهد! شفا حتّی
 
یـا مثـل رســم کِـل کشیدن های اجباری
وقتی عــروس بـخت می افـتد ز پا حتّی
 
پایــیزِ من آهـسته سـرما را بـغل می کرد
وقتی زمسـتانت عـجول آمـد ، مـرا حتّی
 
درابـتـدای جــاده بـا دلـواپـسـی هـایم
وقـتـی نـمی دیـدم تـو را در انـتها حتّی
 
آنـجـا تـمـام عـشـق را لاجـرعه نوشـیدم
فـارغ از ایـن امـا ، اگـر ، شاید و  یا حتّی
 

تعداد بازدید از این مطلب: 185
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 11 / 4 / 1393
نظرات

وای امشب دلت  از صخره چرا سنگ تر است؟

پای توفیق من از عـاطـفه ات لنـگ تـر است
 

از ســرِ حـوصـلـه ات فـکر مـن افتاد ، چـرا

صلح و پیمان تو از معرکه هم جنگ تر است؟
 

بـه تـناوب غـم و شـادی بـه لبـت می شکفد
لب من از غـم و شـادی که هماهنگ تراست!


بـه قـرارم برسان عشق ،  در ایـن شـهرغـریب
وعـده هـا از پی هم خدعـه و نـیرنگ تر است


جـلوه کـن مــاه شـب تــارم و مـو یکسو زن
که به ایمان بــرسم کـفرتـو یـکرنگ تراست !


بیت آخر نفــس ِقـافــیه هــم تنـگ شـــده

و دلـم از نفــس قــافـیـه هـم تنـگ تراست

تعداد بازدید از این مطلب: 199
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 11 / 4 / 1393
نظرات

وقت است بـگویم بـه تـو از تو گله ام را
ســربـرده فـرو بــردن غم حوصله ام را
 
ای سرو رشیدی که هم اندازه ی عشقی
باید برســانم بـه سـرت ســلـسله ام را
 
با اینکه لب تاقـچه ی عشق تو لیز است 
بنشـینم و کـوتـاه کنـم فــاصـلـه ام را
 
تا کنج لبت قبله ی حاجـاتِ عیـان است  
بـگذار بـخـوانـم به لـبـت نـافــلـه ام را
 
سـی بـار شـدم مـرغ سحر، نـاله نـکردم
تا بــلکه بــه قافـت بـرسـانم صـله ام را
 
تــا آیــنه ی روی  تـو در دست نگیرم
بـگـذار نــگویم  به اجل هـم بلـه ام را

تعداد بازدید از این مطلب: 206
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 13 / 3 / 1393
نظرات

مو که  یکسو می زنی غـرق نـگاهــت می شوم

می پلنگم اشتباه ... ! افســون مـاهــت می شوم

 

پـلک بر هم می زنی می افــتم از چشـمت ، ولی

بــاز هـــــم آواره ی چـشــم ســیاهـت می شـوم

 

حـکم چشـمت چیست باور می کنی قربانـی ام  ؟

یــا دوبـــاره راهـی زنـدان و چـاهـت می شوم

 

خواب ، شیرین است وقـتی عشـق را در هیبـتِ

تـیشـه  بر می دارم و آسـان تبـاهت می شـوم ؟

 

انـقلابـی بـاش  ! در مــویت تــحصــن می کــنم

عین قانون است این، مشروطه خواهت می شوم

 

پــادشـاهی کـن  کـه حـتی در دمـوکـراسی ترین

عصـر هم  ، فــرمانده  کـل  سـپاهت می شوم

 

نوبت عشـق است پر کـن اســتکـانـی از غــزل

هم بنـوش و هم بنوشـان... سربراهت می شوم 

 

  

تعداد بازدید از این مطلب: 245
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 5 / 3 / 1393
نظرات

بخوان به نـام خـدایـت کـه آفـریده تـو را
بخوان ! بـهانه ی خـلقت خدا خریده تو را
 
به رغم سنگ ابوجهل و خدعه های قریش
برای ختـم نبــوت کـه بــرگزیـده تـو را
 
اگر چـه سیـره ی مردم تباهی محض است
بخوان سـرود رهـایی بخوان ، وزیده تو را
 
  تـو ســرقـبیـله ی عشــقی و بـر چکاد حرا  
بخوان،که چشمه ی نور و قلم رسیده تو را
 
بخوان امین ِخدا ،این فرشته ی وحی است
قسم به روح امین ، تـا کـمر خمیده تو را !
 
سـتوده ! نـام تــو را در ازل کتـاب خــدا
به روی لــوح حقیقت تو را کشیده ! تو را
 
تـو در غـزل که نگنجی و طبع من خشکید
  سـزد خـدا بسـرایـد بـه صد قصیده تـو را

تعداد بازدید از این مطلب: 219
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 5 / 3 / 1393
نظرات

بــرای آمـدنـت انتـظـار منـتـظر است
شمرده ام شده ده قرن و زار، منتظر است
 
به رغـم هرکه دلش زنده نیسـت،  با عشقت 
دلم که زنده به عشق است و یار منتظر است
 
وضـو کنـم به گـلابی ز بـاغ آدینه 
بگو اذان به نمازی، نگار منتظر است
 
شبیه قـّد زلیـخا  کنار جاده ی عشق
خمیده قامت صبر و قـرارمنتظر است
 
برای لحظه ی موعود ... در حریم حرم
  نظــیر منـتـظران مســتجار منتظر است
 
همیشه ماه صیام است و روزه دارِ توام
نــوید عیــد و حلول بهار منتظر است
 
طلوع دولت عشقت که را خبر نکند؟
جـهان هزار سال آزگار منتظر است

تعداد بازدید از این مطلب: 245
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 6 / 2 / 1393
نظرات

امشب صبوری کن نکویی کرده،...بالاتر-
بـشکن غـرورت را بـرای دردِ بــالاتـر
 
دستی بیافشان سازدل تاکوک ماهوراست
گیسو پـریشـان میکنی! گسترده!  بالاتر
 
اینـجا غـزل می ریزد از سـنتور لاکوکم
بـا هر کـرشـمه می روم یک پرده بالاتر
 
وقتی که می خندی لبت بین دو خط کج
یاقـوت سُرخت ، این هـلال آورده بالاتر

چین از رخت بـردار مـاه من که ابرویت
پَـرچیـنِ گلـزارت شـده از  نرده بالاتر
 
گل چیدن از باغ لبـت ممنوعیت دارد ؟
فکر همین کـارم ، به هـر پیگردِ بالاتر 

تعداد بازدید از این مطلب: 188
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 6 / 2 / 1393
نظرات

امشب جناغ شاعری ام درد می کند
دست چپ عشـائری ام درد می کند
 
این درد ها نشانگر قلب شکسته است
یا بال های طائری ام درد می کند ؟
 
از چشـم تو فتاده ام با اشکِ آخرت
  حالا تـمام  دائـری  ام درد می کند  
 
پـهلو گرفــته ام کنــار ساحل لبت
دریا ...جناح سائری ام درد می کند
 
امشب حریم عشق ِمن ؛ درمی نوردمت
با اینکه  پای  زائـری ام درد می کند 

تعداد بازدید از این مطلب: 201
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 6 / 2 / 1393
نظرات

 

کلافه ام ...که هوایت کلافه ام کرده 
و شرم چشم وحیایت کلافه ام کرده 

عبور ساده ی دل را ز کوچه ی عشقت 
نمی پسندی ادایت کلافه ام کرده 

و هر چه ظرف مرا بشکنی ، نمی فهمم 
که با منی ... که جفایت کلافه ام کرده 

دوباره می روم از هوش وقت دلتنگی 
دوباره خاطره هایت کلافه ام کرده

 
تعداد بازدید از این مطلب: 232
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 6 / 2 / 1393
نظرات

در فصل سومَم
فصل یاغی 
فصل درختان برنزه پوست و زرد پوش
و چقدر صیقلی شده
تنم...
که الماس ِ درد
ذره ذره
شاخه های عریان عمرم را می تراشد
 
بگذار اره ی دو سرِ سیاه و سپید هم
همراهی کند
درد را...
این شاخه ها بسیار بریده اند
و بر زمین تفدیده ی فصل دوم
خون دل ها ریخته اند
 
سلام فصل آخرم
برف ِ تو پیش تر...
سر شاخه های عمرم را سپید کرده است
و چقدر امید دارم
سردی ِ دی ات را
شکوه  بهمن ات جبران کند
... اسفند برسد
سرود فصل اول را
به نهال ها هدیه خواهم کرد
 

تعداد بازدید از این مطلب: 178
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 5 / 12 / 1392
نظرات

ببین لکنتم خیلی بهتر شده
دیگه از تو گفتن برام سخت نیست
فقط یه کمی مونده از التهاب
از اینکه خیالم ازت تخت نیست
 
شبایی که گفتی همش خاطره ست
فقط یک شبش رفته ... حاشا نکن
من و تو چه شب ها که مال همیم
بیا با دلم این چنین تا نکن

من اون باغ بی برگی ثالثم  
که زردم از این غصه ی بی کسی
من و منزوی بودن حنجره
و سیب ترک خورده ی نارسی
 
همون سیب ممنوعه ی پر هوس
نگو قصه رو ...بلکه آزاده  شم  
نگو از هبوطم که تلخه برام ...
که عمری زمینی و شرمنده شم


اگر دل به عشقم سپردی بمون
وگرنه همون دوری خوبه برو
به مهمونی غم نیا هیچ وقت !
غمم هم نمی پرسه حال تو رو

 

 

 

مدتی بود وبلاگ رو بروز نکرده بودم ... این ترانه رو به نگاه مهربان شما مخاطب خوبم هدیه می کنم . رضا محمدصالحی
 

تعداد بازدید از این مطلب: 220
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 5 / 12 / 1392
نظرات

برای سربازان وطنم که اهریمنان آنها را ربودند 


ربـود دسـت حـرامی تـو را ز خانه برادر
زگریه خون شده چشمم به این بهانه برادر
 
دوباره رد شـده از حـد و مرز، پای شقاوت 
شـــغال گونــه ... عبـوری مُـزوّرانه برادر 
 
  دوبـاره حرمـله فکرِ شکار شیـرِجـوان است   
دوبـاره عقــده گشـــایی محقـرانه ...برادر
 
درفش کاوه به دوشت که دیده بان بهشتی
و مـار ِخُدعه ی دشمن به روی شانه برادر
 
بـرای حـفظ کیـانت چه عاشــقانه گذشتی
زجـان و خُدعه شـکستی دلاورانــه بــرادر 

 
بخـوان غریبِ مهـاجـراگـر چه تیغ تغافل 
بریـــده حـنـجره ات را سـتمگـرانه برادر
 
خبــر نیـامد و دردی نشــسته بـردل تنگم
  بــگو چگــونه بگیـرم تـو را نشــانه برادر ؟ 

تعداد بازدید از این مطلب: 203
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 5 / 12 / 1392
نظرات

 

ســـلام آرام جـــان شــایــد ســلام ِآخـــرم بــاشــد 
که ســوســو کـردن ایــن شـعله از خـاکسترم باشد 

چـنــان دل بـرده ای از من که بیـدل هم نمی دانـد
"کــه با ســاز تعــلق درگـذشــتن " درســـرم باشد 

هــوایی کـرده ای دل را به هر جان کندنی امشب 
بــه بــالیــن غــزل بنشــــیند و چـشــم تــرم بـاشد

نه! هذیان نیست...تب دارم ولی با عشق می گویم 
خیــالت بهـترین تصــویرِ ذهـــن و بــاورم بــاشـد 

بهــــارم را ندیــدی درزمســتانــم چـــه می جویی 
بیــــا ... بگــــذار تصــویــرِ نــهــایـی آذرم بـاشد

تعداد بازدید از این مطلب: 210
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 5 / 12 / 1392
نظرات

جعبه ی باز سازت را کنار تربگذار 
که ...
پای غفلت عابران 
نشکند حفاظ غرورت را 
.
حالاکه 
می نوازی آهنگ نیاز را
رو به دیوارچرا ؟!
رو به خیابان بایست 
میدان ، عابر نیست 
از صبح 
دو زانو به شنیدنت نشسته است
.
ویلون نواز!
از نیاز 
با ساز چه گفتی؟ 
که معصومانه 
سر به شانه های لرزانت گذاشته 
و تو را زار می زند... 
.
آرشه ات را
از گیسوی کدام پری ساخته ای 
که با سازت هم راز است ؟
.
بنواز
   باز " ای اله ی ناز ... با دل من .... "
و بساز

شکوه استغنا را 

تعداد بازدید از این مطلب: 224
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 5 / 12 / 1392
نظرات

«الناس صنفان: إما أخ لك في الدين أو نظير لك في الخلق» امام علی ( ع ) 



مرا ببخش... پیراهن سپیدم
که زیر باران سیاه خدعه های وقیح 
تو را پوشیدم 
مکدر شدی ؟!
باور کن پیش تر ها 
آسمان شهرم
اینقدر ابرِکبود نداشت 
هوایش زمهریر نبود 
رنگین کمانش یخ نزده بود
و نسیم گرم بال زدن فرشته ها
هر از گاهی می وزید
ببخش مرا رفیق تنم
اگر می دانستم 
چتر بصیرت را برمی داشتم 
باور کن ...
آنچه منتظرش بودم 
بارانی زلال بود...
از چشم هایی آسمانی 
و قطره هایی مهربان
از دل هایی که...
اگر هم کیشم نیستند !
در آفرینش با من برابرند... 
تعداد بازدید از این مطلب: 224
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 5 / 12 / 1392
نظرات

تا ســرم گـرم ِغـزل باشد دلم را بشکنید
بشکنید آیینه ام را زشـت و زیـبا بشکنید
 
کـودکان کـوچه ی دلـواپـسی بازی کنید
تازه کردم شیشه ی این خانه را تا بشکنید
 
بـاورم ایـن است  بشکن بشکنِ رسم فلک
رسم دیرین است تا امروز و فردا ، بشکنید
 
جـام تـلخ شوکـران تقدیرِ پنهان من است
ظاهرن حق با من است، اما شماها بشکنید
 
ای" که برساحل نشسته" فارغ از دریائیان
لااقــل فانــوس ِبیـکـار ریــا را بشـکنید
 
عهد بستم تا نسوزانم دلی را پیـش مرگ
بعدِ مــرگم دل بـسوزانید و دلها بشکنید
 
بر نمی گردم زعهدم شعر آیین من است
یــا بـــرانـدازید رسم توبه را یا بشکنید!

تعداد بازدید از این مطلب: 235
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 5 / 12 / 1392
نظرات

سلام بهار  ...
آتش هم تو را فهمید
که به یمن آمدنت
 در پرستشگاه های دروغین سرد شد
و دلهای زمستان زده ی جاهل را
   به گرمای عشقت تازه کرد 
 
سلام عشق ..
زمین هم منتظرت بود
که طاقهای طواغیتش را شکست
خواب سلاطینش را آشفت
و دریای جهالتش را خشکاند
 تا...  عمارت مهر تو در دلها بنا شود
 
سلام بت شکن ...
کعبه هم تو را می خواست
ناصبور و دلخسته از میزبانی بت ها
آب و جارو کرد ...
بعد از فروافتادن اصنام
تا آیینه ی انعکاس نور تو در آسمان باشد
 
ای ستوده .. ای بشکوه
با آسمانیان چه گفتی که به زمینی شدنت راضی شدند
شاید معراج را وعده کردی و روح الامین را ...
که فقط حامل وحی نیست
که فیض تو را هم به آسمان خواهد برد
 
ابلیس اما ... فرو ماند
که باهدیه شدنت به زمین از هفت آسمان محروم شد
و این هدیه ی تو به آسمان بود
 
والا پیامبر
محمد ( ص )
به نام تو .... و خدایی که تو را آفرید

تعداد بازدید از این مطلب: 194
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 22 / 10 / 1392
نظرات

دیروز که از دنــده ی چپ پا شده بودم
با خُـلق پـریشـان خود ِ بلوا شـده بودم
 
هــی رفتـم و هـی آمــدم و غُر زدم آخر
دیــدم که اســـیر غم فردا شــــده بودم
 
از زیــر گـــذرگـاه قـدیــمی که گـذشـتم
سـرگرم تــمـاشـای مصــلا شده بودم
 
دلتـنگ تــر ازقبـل هـوایی به سرم زد
از خــاطـره هـایـی که مجزا شده بودم
 
یـــاد پــدر افتــادم و دســتان کریمش
طـفلی شــدم و غــرق تمـنا شده بودم
 
پایــیـزغریــبی که پدر پیش خدا رفت
آن روز ِ پرازدرد که تنــها شــده بودم
 
رفتـم به مـزارش که زیـارت کنم و شب
دیدم که غمی نیست ...مصفا شده بودم

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 206
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 15 / 10 / 1392
نظرات

 

برگــرد کـه عــادت نکنم فاصله هـا را
تـا می شــمرم آمـدن  قـافـلــه هــا را

 

از بس که به راه تو نشـستم هــمه گویند
مجنـون شده ام ، می شنوی ولوله ها را؟
 
از شــرجی ِچـشمان تب آلود من امشب
بـاران زده پـهــلوی همه اســـکله ها را 
 
سرد است بیابان غمت ...پس چه گدازی
بــر پای دلــم نقـش زده آبــله هــا را؟ 

تا پــای  بـلنــدای غـرورت نـرســیدم
تا کــی بـدوم سـر به هـوا مرحله ها را؟
 
ازکـوچه ی مـاکوچ نکن با همه سردی
بـر هم بـزن آییــن همه چـلچـله ها را
 
در خلوت خود چله نشـسـتم به ریـاضت
ســربُرده ولی نـاله ی من حـوصله ها را

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 195
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 25 / 9 / 1392
نظرات

مسـتم  ولی با هر صدا ، هرجا نمی رقصم
یـا شمس تب ریزم بتابد ... یا نمی رقصم
 
از دار بالاتـر مـگر منظور معشـوق اسـت؟
من صور ِعشـقم جز همان بالا نمی رقصم
 
ققــنوس در آتـش برقصـد تـا بـرانگیزد
تــا بر نیـانگیـزانی ام جــانـا نمی رقصـم
 
با بــوی گنـدم آشـنایم ...خوشه ای بردار
حّوای مـن تا می کنی پــروا نمی رقصـم
 
فرصت مسوزان تا لب دریا که راهی نیست
لـب بر لبـم بـگذار نه... اینـجا نمی رقصم
 
دسـت و تـرنج  و بـاز هـم محـو تماشایی
غــرق تمنــایم ... ولی حـالا نمی رقصم 
 
گـرم است آغـوش غـزل ... امـا نمی دانم
خوابم و یا در شعله چون پروانه می رقصم ؟

تعداد بازدید از این مطلب: 176
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 23 / 9 / 1392
نظرات

تا بلبـلِ عاشـق...، گـذرش بَـر چمن افتاد

از چشــمِ عروسـانِ چمـن هـم زَغَن افتاد

زاغِ ســیه زشـت، کـه دیـد آن همه غوغا

در خـویش فــرو  رفتــه و فکــرِ کفـن افتاد

استادِ ادب بود که دوش این سخنم گفت

زان گفته،چه شوقی به دل و جانِ من افتاد

«آنقـــدر بـه پای دلِ سنگِ تـو... نشستم

تا دختــرِ افکــارِ تو در سـوء ظـن افتاد[1]»

تا چشــمِ نظـربازِ تو صــد مسـأله حل کرد

صد لُقمــه ی تدبیـر، زِ دست و دَهَن افتاد

تا شعـرِِ نویی خـواند، غــزالِ غـزلِ عشـق

شـــــوری به دلِ مــردمِ  شــعرِ کُهن افتاد

در دفـتـــــرِ آن پــرده نشـــینانِ ســیه کـار

دیـدم زِ قلــــم...، واژه ی خـود بافتَـن افتاد

در مجـلـسِِ فرخنـــده مقــامـانِ گـل انـدام

طارق...، ز تو معشـوق، به رفـعِ فِتَـن افتاد

19 آذر 1392 طارق خراسانی


[1] - بیت از جناب رضا محمد صالحی، شاعر گرانقدر معاصر 

تعداد بازدید از این مطلب: 402
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 17 / 9 / 1392
نظرات

تا قصــه ی گیـسوی تو در انجمن افتاد
شاعر به نوشتن شـد و... دور سخن افتاد
 
برق نگهت چون که به چشم غزلم خورد
تـقـدیر غـزال غـزلـم درخـتـن افـتـاد
 
تا پـرده ی ســاز دل تو کوک نــوا شد 
خواننده پریشـان شد و از فوت وفن افتاد
 
از مــعـجـزه ی جـاذبـه و شـرم نگاهت 
یـاقـوت لب سـرخ تــو از نـارون افتـاد
 
وقـتی کـه بـه زنــجیر کشـیدی نظرم را
اسـب هیجـان ِ دلـم از تــاخـتـن افـتـاد
 
آنـقـدر بـه پــای دل ســنگ تو نشستم
تا دخـتــر افــکار تــو در سوء ظن افتاد
 
درحــال نوشــتن زتـو و قصه ی مویت
یکبـاره قـلم چــرخ زد از دست من افتاد
 
قـنـد لـب شـیرین بـه لبـم دیر رساندی 
دم کـرده ی لب سـوز غزل از دهن افتاد 

تعداد بازدید از این مطلب: 236
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 17 / 9 / 1392
نظرات

بر نیــزه قــرآن را شنیدی گریه کردی
اشک خدا را هم  که دیدی گریه کردی  
 
ای شــاهــد زیـبـاتـرین روی شــهادت  
هرگوشه ای دیدی شهیدی گریه کردی
 
هفتــاد و دو مـاه و ســتاره سرخ گونه
از آسـمان عشـق چیدی... گریه کردی
 
آن غنچه های ریـختـه از بــارش ظلم
گلدسته کردی ...پروریدی گریه کردی
 
شــام غریبــان گریــه را آغـاز کردی
تا شـام ... نـه ، تا آرمیدی گریه کردی
 
وقتی که دیــدی گوش ها نـامحرمانـند
  لحـن دعــا را بـرگـزیـدی گریه کردی  
 
می ترسم ازقلب صبورت ... قل هوالله
این رنج را تنها کشیدی ؟ گریـه کردی 

..............
نذر گریه های امام علی بن الحسین ( ع ) 

تعداد بازدید از این مطلب: 202
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 3 / 9 / 1392
نظرات

وقــت اسـت به یاران برسانم غزلم  را
تا حضــرت بـاران برســانم غــزلــــم را
 
با  قـافیـه ی ریختـه  بر بـال مـلائــــک
تا روضه ی رضـوان بـرســانم غـزلم را
 
وقت است در این صبح دل انگیز ترانه
در قـامــت ِعـرفان برسـانــم غـزلـم را
 
تا چشم غزال غزلم مستِ رحیق است
بر گرده ی جیــران... برسانم غزلم را
 
سرد است اگر مجمر خوبان خطا پوش
در آتش  نســیان ... برســانم غزلم را
 
ایکاش رهی بود و رها بودم از این غم
با  نغمــه ســرایان  برسانم غــــزلم را
 
زنجیره ی اوهام اگر طی شدنی نیست
تا کوچــه ی احصــان برسانم غزلم را
 
تر دامنم و بی سرو و سامان که همیشه
با مــوی پــریشان برســانــم غزلم را  
 
از  موی پریشـان و ســراپـرده ی ابرو  
تا چــاک گریبــان برســانم غـزلم را  
 

بی پرده عیان اسـت چرا سوی منـایم  
بایــد که به قـربان  برســانم غزلم را

گر منزوی از حنجره ی زخـمی شعرم
با عشــق به  پــایان بــرسانم غزلم را
 

تعداد بازدید از این مطلب: 218
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 3 / 9 / 1392
نظرات

ســوز آن ســوز کـه بـــر هــر جگــری داغ زده
شــعلــه آن شــعـله کـه در خشـک و تـَرِِ باغ زده

عشق،عشقی ست که ازشصت و یک هجری الی
همـــه اعصــار، شــــرر بـــر دل عــشـــاق زده

خـون همان خون که خـدا داعیه دارش شده است
غــم هـمـین غـم کـه شــرر بـر هـمـه آفـــاق زده

آب ؛ مهــریـه ی مــادر ! کـه معـمّــا شـده اسـت
کــه چــرا بســتــه شــده بــر لــب ِ احــراق زده

تیـــر ، عــریـان شـده از بعـد هـمـان حـادثـه کز
چــلــه ی ظُـلـمِ شـــقی بـــر لــب قـــنـــداق زده

ســـرِ هـفتــاد و دو آلالـــه کـه بـر نیـزه نشـست
ســرخ شـد روی ِگُـُــل از رشـتـه ی شـلاق زده

روزِ آن واقــعـه چـشــمان خـــدا سـخت گریست
کشـتــی ِصبـر شـکســـت و رگِ مـیــثـــاق زده



تعداد بازدید از این مطلب: 192
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


(جوشش طبع من و وصف نگاهت غزل است/ غزلم گر می وصل تو بنوشد عشق است.) - اقتباس از مطالب ( اشعار ) سایت ، با ذکر منبع و نام شاعر بلامانع است .


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود