بـا عشـق هـم آغـوشی و از دلـهره لبریز تقدیر تو این است، به یک معجزه برخیز ای مریـمی بـاکـره ... ای ظـرف مسیحا در محضـر ِعشقی ، دگـر از عقل بپرهیز عـُذرا تر از آنی که بپـرسـند چه کردی بی واهـمـه بـا روح خداوند ، در آمـیز ! این چشمه ی پـاکیزه و ایـن نخل ِبرائت هم چشم تو روشن شده با طـفلِ دلاویـز از دور بـه نـوزاد اشـارت کــن و بـگـذر آنـگـاه بـشـارت بـده ، اعـجاب بـرانگیز در نـاصـره پـیـچـیده اذان گـویـیِ عیسی در مسجد و دیر و همه ی صومعه ها، نیز