هر مِس که به اکسیر زمان زر شدنی نیست هـر قـطره کـه در شیشه معطر شدنی نیست بیـهـوده تـقـلا نـکـن ای بـوتـه ی شـمشاد هر خرده نـهـالی که صـنوبر شـدنی نیست شاید که تو را دشـنه فراهم شـود از سنگ! هـر آهـن تـفتـیده کـه خنـجر شدنی نیست
بایـد بـه سـر انـگـشت هـنر مصحف ِدانش بـگشـایی ، اگـر نه ثـمرش بـَر شدنی نیست فیضی است کـه روح القدس آمیخته با عشق هـر دخـتر ِدوشـیـزه کـه مـادر شـدنی نیست قومی کـه سـلـحـشـوری آن ورد زبـان است بـا مـــردم دنـیـا کـه بـرابـر شـدنـی نـیست کار تو به سـامـان بـرسد ، هـر چـه بـکوشی هـر خـواهش بـی پـایه مُـقـدّر شـدنی نیست
از"همت " والاست که "مجنون"شده "خیبر" افسـانـه ی مـردانـگی ابـتـر شـدنـی نـیست هر کـس که در او شعله ور است آتش دانش گـوش ِدلِ خـود باوری اش کـر شدنی نیست ( رضا محمدصالحی)