تعبیر خوابم را نمی فهمم انگاره های قصه ای موهوم شاید همین امشب تو را کشتم دیو سیپید شعرهای شوم شاید که هشیارانه برچیدم از خواب هایم رد پایت را امشب شرابت را نمی نوشم بردار از پیشم عطایت را این ماجرای آخرین رؤیام در خوان چندم بود می دانی ؟ در قصه ام حاضر نشو امشب شاید بمیری زود... می دانی ؟ تعبیر رؤیاهام وارونه است دیوانگی قانون ندارد هان ؟! اینبار شاید کشته ام خود را این قتل که مظنون ندارد هان !؟ تعبیر خوابم را که می گوید ؟ زیبای من در کنج زندان است این روزها در متن هرخوابی صد راوی پتیاره پنهان است حالا من و باران و بی چتری اندوه پاییزی سراسر زرد امشب همین لولی وش مغموم کز می کند کنج اتاقی سرد فردا کدامین جوخه آماده است ؟ در رهگذار ِ قصه مصلوبم تعبیر خوابم را نمی فهمم ! اما به جان عشق ، من خوبم