« غزل » یا ...« سپید» شور باید و شعور می بینی.. هنوز « قافیه » را نباخته ام اما در پلک زدنی از وزن غرور افتادم یادم باشد از وزانت نیفتم ! 2- تعریف ساده ای دارد «خوشبختی» درهمین حوالی است... معجزه لازم نیست ! کافی است مجاورت باشم یا... زائر چشمانت 3- چه می شود کرد.. برای « زیستن» ! بهانه ای لازم است و بهایی برای پرداختن بهانه ام تویی بهایش هرچه باشد ! 4- آوار شده برف نگفتن هایم روی شاخه های دل زمستان زده ام دستهای « شنیدن » ات را بالا بیار تکانی کافی است تا ... بازیچه ات شوم 5- امشب طالعِ من ماه تمام است نیمه ی «عمر» ِ من است دیگر! شامِ روشن مهتابیم پایانی باش ...بر سیه روزیم (رضا محمدصالحی)