آمار مطالب

کل مطالب : 189
کل نظرات : 36

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 3
باردید دیروز : 3
بازدید هفته : 37
بازدید ماه : 110
بازدید سال : 1352
بازدید کلی : 14280

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 37
بازدید ماه : 110
بازدید کل : 14280
تعداد مطالب : 189
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1


تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 23 / 5 / 1396
نظرات

 

به استهلال رفتم بام دنیا را شبی ، شاید
هویدا شد هلال روی ماهت ، خوب ِ پنهانم
 
تمام ماه را لب از تمام عشق ها بستم
که با عشق تو افطارش کنم ای ماه تابانم
 
چه دشوار است بی تو در نماز عیدها رفتن
چه می خوانم له الشکر و قنوتم را ؟... پریشانم
 
پریشانم که دنیا در غیابت همچو زندان است
چرا ، درد آشنا ! ... وقت ظهورت را نمی دانم؟
 
سر مویی نیارزد عمر ِدنیا بی حضورِ تو
فدای یک سر موی ات ، شکوه ِ عید ِقربانم
 
تو و آدینه و بانگ انا المهدی و پیمانت
من و چشم انتظاری و دل و امید و ایمانم
( رضا محمدصالحی) 
تعداد بازدید از این مطلب: 174
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 23 / 5 / 1396
نظرات

  
خبرهای ولرم ، لطفاً
داغ هایش را
فست افزارها
در زرورق دروغ پیچیده اند
تا
دهان های بی چفت و بست به دندان بکشند
و
با زبان های خیس نخورده ... فریادش کشند
سردهایش را هم
لای روزنامه باطله ی دیروز گذاشته اند
با تیتر « چه فرقی می کند!؟»
کاش فردا  ...
روزنامه هایی بخوانیم
با
تصویری از خدای بی نقاب
دنیای بی دروغ
و نوشتاری
- از سرمقاله تا پاورقی -
روراست ؛ بی حجاب 

تعداد بازدید از این مطلب: 85
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 23 / 5 / 1396
نظرات

 دوباره نوبت ِ دلتنگی ام به جمعه رسید
دلم هوای تو کرد و به این بهانه تپید
 
گلوی خاطره هایم گرفته ، بغض آلود
صدای زخمه ی نای ام در آسمان پیچید
 
منی که گم شده ام پیش آفتاب ِحضور
منی که غایبم و نورت از کرانه دمید
 
تو قاف ِ قبله عشقی و قصه ی سیمرغ
منم  ، که پر زده ام بی شماره با تردید
 
نشسته بر سر راهت دو چشم یعقوب ام
که  بوی پیرهنت را در این میانه شنید
 
هلا عزیز جهان ... مسَّنا غم ِدوری  
کرم نما و فرود آ به چشم های سپید
( رضا محمدصالحی) 
  

تعداد بازدید از این مطلب: 80
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 23 / 5 / 1396
نظرات

 

یکبار فقط زهره در آفاق درخشید
زهرا شد و در وسعت این باغ درخشید
 
خورشید به مهمانی ماه آمده امشب
کز مهر تواین کوکب بَراق درخشید !
 
یاسی که سپید است و زلال است شکوفید
گل در طَبق ِ باورِ عشاق درخشید
 
در کنگره ی عرش چه غوغا شده وقتی
ناهید زمینی بَرِ آن طاق درخشید  
 
ای مادر آیینه و ای دختر اعجاز
خورشید به درگاه تو مشتاق درخشید 
(رضا محمدصالحی)
تعداد بازدید از این مطلب: 105
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 23 / 5 / 1396
نظرات

  

دنیا سرای رهگذر است ، امّا بلند شو
یا شعرهای تازه بخوان ... یا بلند شو
 
بازار شعر گرچه که رونق گرفته است !
نُه سال شعر منتظر است آقا ! بلند شو
 
شاید سکوت ، معدن ِناگفته های توست
گفتیم صد ترانه که :  شیدا ، بلند شو!
 
"حیف است طایری چو تو در خاکدان غم "
پرواز کن به عالم ِ مانا ...  بلند شو !
 
حالا که من دوباره تو را خواب دیده ام
از خواب ِ"رود و خانه ی رویا " بلند شو
 
" قوس غزل " ز " شرجی آواز " دیدنی است
برخیز ای صنوبر و ... بالابلند ، شو  
تعداد بازدید از این مطلب: 97
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 14 / 12 / 1395
نظرات

 

 
وقـتی که بی اندازه  اَلَم  ریخته باشد
آرامـش یـک خـانه به هم ریخته باشد
 
بر سینه ی دیوار ِهمان خانـه اگر خون
از پـهـلوی بـانـوی حـرم ریـخته باشد
 
ابلیس اگر پشت درِ  مهـبطِ جـبـریـل
هیزم  به هیـاهـوی سـتم ریخته باشد
 
در باغ فدک، شاخه ای از سدره و طوبی
بشکسـته و بَر خـاک ِدُژم ریخـته باشد
 
درعـرصه ی سـیمرغ  اگـر پشه بجنبد
در بحـر نـه کشتی که بَلَم ریخته باشد
 
کـم هـا چه زیـادند اگـر بـعد ِ سـقیفه
بر جای نبی این همه کم ریخته باشد !

بَر حق ِ به ناحق شده ی عشق گواه است 
 اشکی که علی از سرِ  غم ریـخته باشد 

تعداد بازدید از این مطلب: 83
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 9 / 12 / 1395
نظرات

عشـق خـط استـوای آرزوسـت
در مدارِعاشقی ها جستجوست

نازمعشـوق ونیاز ِعاشـق است 
هم فرود وهم فرازعاشق است 

زنده بودن نیست ، عین زندگی است 
عشق مفهوم « خدا را بندگی » است 

سربـه تـیغ امتحـان هـا دادن است 
خود فراموشی ست یا جان دادن است 

منتهای اشتیاق است این هوا 
جان مجروح از فراق است این هوا 

جان ناسوتی اگر پرورده عشق 
مرغ لاهوتی شده با دردِ عشق 

آب حیوان است این شرب مدام 
رمز جاویدان ِقالوا ... والسلام 

سوزهجران اسیراست این سرود 
روح برنایی پیراست این سرود 

عشق شاید دربهاران نغمه هاست 
در زمستان کلبه ی گرم صفاست 

عشق هُرم ِ آتشی درسینه هاست 
روشنای چهره ی آیینه هاست 

عشق ، اشراقی ترین صنع خداست 
صُنع ِ ایزد ، از ریاکاری جداست 

عاری از پیرایه ها و حیله ها
معبر ِ پروانه ها از پیله ها

عشق عین ِبال پرواز من است 
در روایت نکته پرداز من است 

عشق روحم را بهاری می کند
جام دل را نقره کاری می کند 

عشق یعنی مژده ی پاکی مرا 
سایه ی طوبای افلاکی مرا 

عشق یعنی او ، نه من ! من نیستم 
هر چه هست او، غیر او من کیستم ؟

ماجرای ِعشق وقتی ساز شد 
دفتر فیض خدا هم باز شد 

عاشقی معنای سفتن می دهد 
مزه ی سبز شکفتن می دهد 

رشته ی دل را به دلبر می دهد 
خون گُل را دست ساغر می دهد 

عشق تا می پرورد افسانه را
شمع جان می سوزد و پروانه را 

عشق توفیق نوشتن می دهد 
هم زبان شعر گفتن می دهد 

پس مرام عشق از راحت جداست 
عاشقی شاید ملاقات خداست

تعداد بازدید از این مطلب: 124
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 9 / 12 / 1395
نظرات

 در آتش چنان رفت پور ِسیـاوش
که افسانه شد قصه ی آب و آتش
 
فرو ریـخت اشک زمـان بر زمینی
که خونین شده روی و نقش و نگارش
 
چو ققنوس در آتش ِ عشق پر زد
وَ خاکسترش کاوه شد یا کیارش
 
هلا  مرد ِآتش نشان ، مردِ مردان
که جان می فشانی در انبوه آتش !
 
" کجایی تو ای داغ بر دل نشسته "
کـجـایید ای هم قـطاران  ِ آرش

 
 

تعداد بازدید از این مطلب: 84
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 13 / 10 / 1395
نظرات

 بـا عشـق هـم آغـوشی و از دلـهره لبریز 
تقدیر تو این است، به یک معجزه برخیز
 
ای مریـمی بـاکـره ... ای ظـرف مسیحا
در محضـر ِعشقی ، دگـر از عقل بپرهیز 
 
عـُذرا تر از آنی که بپـرسـند چه کردی
بی واهـمـه بـا روح خداوند ، در آمـیز !
 
این چشمه ی پـاکیزه و ایـن نخل ِبرائت
هم چشم تو روشن شده با طـفلِ دلاویـز
 
از دور بـه نـوزاد اشـارت کــن و بـگـذر  
آنـگـاه بـشـارت بـده ، اعـجاب بـرانگیز
 
در نـاصـره پـیـچـیده اذان گـویـیِ عیسی
در مسجد و دیر و همه ی صومعه ها، نیز  

تعداد بازدید از این مطلب: 87
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 13 / 10 / 1395
نظرات

  
شــب ِ گیـسو بـلند ِسال یلدا !
رسیدی باز هـم خوشحال یلدا  
 
دوباره محفل آرایی شب عشق
به شعر و داسـتان و  فال ،یلدا 
 
غزل می بارد از چشم خمارت
صراحی هـم به استقبال ، یلدا
 
انـار و پسـته و شـیرینی و گل  
کنـار سـفـره ی اقـبـال ...یـلدا
 
شـــبِ پایانی پـاییــز طی شد
نشانِ  حـَـول والاحـوال یلدا

 30 دی ماه 1390 

تعداد بازدید از این مطلب: 227
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 13 / 10 / 1395
نظرات

  
از گریـه ها طـرفی نـبستم حـال می خندم
گفتند مردم بس کن این احوال ، می خندم
 
دنیـای مـرمـوز بـزرگان دائـم الخـمر اسـت
هوشـیار می مانم که چون اطفال می خندم
 
از جـیـب یـکدیـگر خـلایـق مـی ربـایند و
بـا هـم ایـاق اند و به این اعـمال می خندم
 
گــاهـی مـرام مــردمــان کــوچـه و بـازار
تـه مـی کـشد انـدازه ی مثـقال، می خندم
 
لـوطی گـری انـگیزه می خواهد ، که امروزه
این کار عار است  و به این اِشکال می خندم
 
بایدکه همچون«استـخوانی» حق ستانی کرد
هر وقت می بینم من این تمثال، می خندم !
 
رایــانـه هـا یــارانـه هـا را می حسـابـیدند
گـفتـند شـاید کـم شـود امسـال می خندم
 
در فـومـن ، آغـا دوره گردی ضد قانون است
امـا بـه قـدر خـاوری شد مال ... ! می خندم
 
بـرجـام هـم جام جـهان بـینی نـشد، لیـکن 
جــام جهانـی می شـود دنـبـال مـی خندم

تعداد بازدید از این مطلب: 90
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 13 / 10 / 1395
نظرات

 

از قـول پـرستو چه شـنـیدم خـبــر قــاف
بـی بــال پـریـدی نکند ،تــا گـذر قاف؟!
 
روز دهـم از حُـجـره ی خـورشـید بتابید
بر آینـه ات جـلـوه ی صـبح و سحر قاف
 
منظومه ی عشق تو همان چشمه همان رود
دسـتـور زبان تـوکـه عشق است و سرِقاف
 
طـوفـان زده آن نـیست کـه کـاشانه ندارد
مرغی  است که وامـانده سحر از سفر قاف
 
ای حسـرت دائم ، خبـرِ رفـتن از ایـن باغ
ناگـاه چـه زود اسـت، امـان از قَـدَرِقــاف  
تعداد بازدید از این مطلب: 91
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 19 / 7 / 1395
نظرات

  

مـی رفـت، ولی پشت  و پناه حرمش بود

مـردی کـه شـبـیه پـدرِ مـحترمـش بود

 

مـی رفـت کـه بر بـرکه ی بی تاب بتابد

ماهـی که فـلک چـله نشین درمَش بـود

 

نخلی که تـناورتـر از او نیست در این باغ

بیگـانـه نـمک گیـر عـطـا و کـرمش بود

 

می رفـت  و بـرادر نـگـران ِخـم ِ ابـروش

خـواهـر نـگران از سـفر ِلاجــرمـش بـود

 

خـواهـر نـگران بـود ... بـرادر نـگران بـود

در خیمه ولـی جـور ِعـطش بـارگران بـود

 

این راه چه هموار وچه دشوار و مَهاب است

بـاید بـرود، چـون جـگر عشق کباب است

 

شـاید بـرسانـد به حَـرم جـرعـه ای از آب

تا تَر کـند از عـشق ، لـب کـودک بی تاب

 

انـگار کـه مـهریه ی مرضیّه  دریغ است -

از سلسله ی نور ، کـه درعلقمه تیغ است !

 

قـدّی چـه رفـیع و سـرِزلـفی چه پریشان

این سرو چه میخواهد از این رودِ خروشان

 

در شـعله اگـر سـوخته  بـال و پـرِ جمعی

در مـعرکه ی عـشق فـروزان  شده شمعی

 

لب هـای بـه هـم دوخته از سوز عطش را

در آب ِچنان آینه چون دیـد ، سـرش را -

 

چـرخـانـد بـه سمت حـرم و سوی برادر

پـوشید بر آن روی و نـگـاه و نـظـرش را

 

افـتـاد بـه یـاد ِ لـب ِ عـطـشـان رقـیـه

آن غـنـچـه ی تـفتیده ز هُرم و اثرش را

 

می خـواست که باران شود آهسته ببـارد

انـداخت اگـر مَشک و عنان و سـپرش را

 

درخون که تپید آینه،خورشید عیان کرد

در غـربـت این منـظره، چشمانِ ترش را

 

خورشید که بر روی زمین خم شده باشد

از داغ بـرادر ، کـه شـکستـه کـمـرش را

 

یعنی که دگر از مـه کامل خبری نیست

شـمـس آمد و آورده هلالِ  قـمـرش را

تعداد بازدید از این مطلب: 96
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 13 / 7 / 1395
نظرات

مجلس عزای عشق 
باز ... 
تکیه های غم 
بستر ِگریه فراهم 
اشک نذرمی کنند 
شام ... ، روضه می دهند
جای جای کوچه های شهر ما 
روی لوح ساده ای نوشته است 
مجلس عزای عشق 
دایر است

تعداد بازدید از این مطلب: 90
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 13 / 7 / 1395
نظرات

 
دوبـاره وصـف تـو شـعری به اسـتخاره سرودم   
وضــوی عشـق گـرفـتم، وَ سـوگـواره سرودم   
 
ز بس که داغ تـو عُـظماست ای سلالۀ خورشید
کـمی ز  وســعتِ داغـت بـه اسـتـعاره سـرودم 
 
برای آن کـه نیـافـتـد بـه دسـت دلـهره کـارم
فـقـط خـلاصـه نـوشـتم  وَ بـا اشـاره سـرودم
 
حـکـایـت ِ لـب ِرود  و لبـان خــشـک ِ بـرادر
وَ آب  و مـشک و تـلاشی ز مـاه پـاره سـرودم
 
شبـیـه مـرثیه ای کـه « کسـان ِ قـوم بـیایـید
بـه خـیمـه هـا بـرسـانید...» پـاره پـاره سرودم
 
از آن دمی که شـقـاوت کمان زه شـده برداشت
بـه یـاد خـون گـلـویی و شـیـرخـواره سـرودم
 
به یـاد پـیـرهَـن کـهنـه ای کـه بر تو کفن شد
به یـاد مـرکـب خـونـین و بـی سـواره سـرودم
 
فـغان کـه بـعد ِ تو دستی به روی صورت نیلی
نواخت سیلی و چشمی به گوشواره ...، سرودم-
 
کـه خـاک بـر سر دنـیا و خـاک بـر سراهلش
شبی که تیره به سر کرده بی ستاره ، سـرودم-
 
دوبـاره فصل جنون است و من هوایی کوی ات
چـرا برای تـو ای عـشق نـیـمه کـاره سرودم ؟ 

تعداد بازدید از این مطلب: 107
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 5 / 7 / 1395
نظرات

 چه بشکوه 
عقاب وار اوج را زیستن 
و سهم برداشتن از سخاوت زمین 
آزاد و دلیر
و ... 
چه مفلوک 
کرکس گونه 
در حضیض ِ نیستن 
و خوردن از لاشه های بویناک 
طفیلی و حقیر 

***********

بیش ازهمه پیش ازهمه مانند توای عشق 
آزاده و بـیـرنـگ و پُـرازحــس ِغــرورم 

تعداد بازدید از این مطلب: 97
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 5 / 7 / 1395
نظرات

 

از جـلجــتای عـشق دیـگر بـر نـمی گردم
دلداده ام ، سرمی دهم سر ! ، برنمی گردم

افتـاده ام در زیـر ِدست و پای بی مـهری
فهمیده ام دیـگر بـه مـشعر بر نمی گردم
 
گـلبـرگ هـای صد شـقایق در منا افـتاد
شد چهره از اشک فغان تر ، برنمی گردم
 
هُـرم شـقاوت بود و تنها سایه بانم دست
من سوختم در سوز مجمر، بر نمی گردم
 
بغضی گلوی حاجتم را داشت می افشرد
بـارید چـشم و بـاز شد پَر،  برنمی گردم
تعداد بازدید از این مطلب: 109
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 5 / 7 / 1395
نظرات

 در برکه ی عشقت که رها قوی دلم هست
مـحتـاج پـنـاه ِتـو کـه آهــوی دلـم هست
 
تـکثـیـر نـگــاهِ تــو در آییـنـه ی عـرفــان  
چـون بـارقه مـنجر بـه هیـاهوی دلم هست
 
از مـعـجـزه ی پنـجـرهْ فــولاد ِپُر از بغض
صـد خاطره در گنجه و پستوی دلم هست
 
چون مرغ ِاسـیرم که در اندیشـه ی پـرواز
در دام هــنـوزم دم ِ هـوهـوی دلـم هست
 
از آتـشِ عـشق تـو هـمیـشه شـرری نـاب
در مـَجـمر آکـنـده ی  اردوی دلـم هست
 
هـرگز  نـکنـم سـلسـله ی عـشق  فـرامـوش
چون حک شـده بر باور و باروی دلم هست
 
گـیـرم کـه گـره در سـخــنم بـود ولی بـاز
در مسـجـد چشمان تو سوسوی دلم هست
( رضا محمدصالحی)
 
برای بیست و سوم ذی القعده روز زیارت خاصه ی امام رضا ( ع ) و سالروز تولد خودم

تعداد بازدید از این مطلب: 97
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 5 / 7 / 1395
نظرات

  
هوایی سوی شرقم خسته ام از غرب و این سوها
نسیمی از خراسان می رسد  با  عـطر ِشـب بوها
 
به آن اقلیم شور انگیز و عشق آمیز می کوچـند
مهاجر وار بـا رویـای قـقـنـوسی ، پـرسـتـوهــا
 
مـگر بـالا گرفـتی عـشق، دستی بـر دعا امـشب
که بـاران خورده مینای حرم چون طاق مینوها ؟
 
کـجا این گـونه حیرانند عـشـاقی بـه مـعشـوقی   
که می لرزنـد ایـنجا از شـعف دسـتان و زانـوها؟
 
پریشان کرده گیـسو هر پری برگـرد ِگـوهـرشاد
چراغان کرده رخسـار ِخـراسـان روی مـه روها   
 
چـنـان دل هـا خـرامـانـند در دلتـای آرامــش  
که می رقصند گـویـی در شـبستان ِحـرم قوهـا
 
در ایـن درگـاه می بنـدم دخـیل اسـتجـابـت را
شفیعم می شود شاهی به رسـم و راه ِ دلجـوهـا
 
غریـبی می کنـد شاید دلـم پـیش ضـریـح امـا
پــنـاه آورده ام اینجا ، شـبیه بــچــه آهــوهـا
 
 

تعداد بازدید از این مطلب: 89
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 19 / 4 / 1395
نظرات

 طرح یک توطئه را فکرغمت ریخته بود 
چشم مستت که جدا فـتنـه برانـگیخـته بود 

پیچش موی تو بـرگـردن ِ حـیران ِ غزل 
هیـجان داشـت ودر آن خـطرآمـیخته بود 

شوکران لب ِتو جـای قسم خوردن نیست 
مـدعی خاک درت با مژه ها بـیخته بـود 

کودکِ دل چه ادیـبانه و سرمسـت ِسرود 
از در ِ مدرسه ی سفسطه بگریخته بود ! 

عاشقی حرف کمی نیست هراسان شده ام 
سر ِ عـاشـق بـه چـلیـپای تـو آویخـته بـود 

" مـژده ای دل کـه مسـیحا نفسی می آید " 
آشــیـانِ دلـم ازغـصه بـهَـم ریـخـته بـود 

**********
تقدیم به همسرعزیزم ، بانوی تیرماه
ماهی که در آن ستاره شباهنگ می درخشد ،
برای سالروز تولدش - هجدهم تیر ماه - 

تعداد بازدید از این مطلب: 305
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 19 / 4 / 1395
نظرات

 بـاز شـکسـته دل منـم بـار دهـد کریـم اگـر
سوی حجازپرکشم – خانه ی مجتبی– سحر

" تـاب بنـفشه می دهد طره مشک سای او "
من که ز تاب رفته ام نام حَسن چو رفته در-

نیمه ی مـاه عـاشقی ، نی شـکنم شـکر برم
مـاه مـنیـرِ عـشـق را کــاش بـیـافـتـدم نـظـر

" او که نشسته در نظر من به کجا نظر کنم "
دور نبــوده او کـه شـد غـایت روحم از سفر

طـلعت ماهِ روی او جلوه ی روی مصطفی
بس که شبیه بوده است خُلق ِپسر به آن پدر

تا به تو دل سپرده ام رو به کسی نمی کنم
محضر ِ آفتاب نـیست جـای درخشش قـمـر

بیـت ِنهـایـی غـزل بـار دهــد کـریــم اگــر
می روم و نمی رود حال و هوای او زِ سر

تعداد بازدید از این مطلب: 111
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 19 / 4 / 1395
نظرات

آویخت
برصلیب صنوبر 
خدای عشق 
ریسمان ، 
شاهرگ ِ شیطان 
درضیافت ِ آستین ها و دشنه ها 
صحنه ، 
جنگلی که در آن 
غوکان سخنورند
و کلاغان ملازمان سلطان 
کبوتران اما 
با هژمونی بازها 
طعمه اند 

تعداد بازدید از این مطلب: 116
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 19 / 4 / 1395
نظرات

 مـوج ِ بـحـری که رامش نـدارد 
بـا سـکـون روی سـازش نـدارد 

دل که راهی شد و باره بر بست 
دیـگرازغـیـر، خـواهــش نـدارد 

وقـت بانـگ ِرحـیل از سر شوق 
می رود ، تـرس و لـرزش ندارد

" خـوش نشـینان سـاحل بـدانید "
مـوج برصـخره سـایـش ندارد ! 

مـوج بـر ـصـخره می کـوبد اما 
صـخره یــارای جــنـبـش نـدارد 

مرد ِمـرداب سازش نبوده است 
مرد ِ دریـا کـه نــرمــش نـدارد 

" بسـترازمـوج ِ تـوفـنده دارد "
آن نـهـنـگی کـه کـرنـش ندارد 

با «حمید» از خموشی نگویید 
درد ِعـاشـق کـه کـاهـش ندارد

تعداد بازدید از این مطلب: 107
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 19 / 4 / 1395
نظرات

 مسـتـم که ز یاقـوتِ لـبت کـام گـرفـتـه
یا قُـوتِ خود از بوسه براین جام گرفته!

فیروزه ی چشـمان تو را هرکه تراشید 
از این هـنرش نـقـش جـهان وام گـرفته 

از مـرمـرِ انـدام تـو بـا عـشق بـنا شد 
قصـری، چـه بسا تاج محل نام گرفته ! 

از پیـچ وخـم ِ کـوچه ی موهای بلندت 
هر رهگـذری رد شده ، سرسام گرفته

هرکس که به حج رفت مصلای تو میقات 
نـامیـد و در آن حـالت احـرام گـرفـته 

" ای تـیرغـمـت را دل عـشاق نـشانه " 
جمعی به تو مشغول و تو آرام گرفته !

تعداد بازدید از این مطلب: 104
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 5 / 3 / 1395
نظرات

 دیـر آمدی عزیز ، کـه در خـانه نیستم !
صـحـرا نشین شدم من ِدیـوانـه ، نیستم
 
با درد بـی کسیِ خـودم خـو گرفتـه ام
چـون آشـنـای خـلـوت شـاهـانه نیستم
 
خلوت نشین ِعشق توام ، گرنه لحظه ای
مـهـمـان ِ بـی تـکـلـف ِ ویـرانه نیـستم
 
سـودای عشـق دارم و پـنهان نمی کنم
بر تـَل خاک خـفتـه و افـسـانـه نیسـتم
 
در هـر نـفـس سرود تو را مشق می کنم
یـک دم بـدون صـحبت جانانه ، نیـستم
 
پُـرکن پـیـاله را کـه عـلی رغم تـوبه ام
من مـردِ تـرک ِســاغـر و میخانه نیـستم
 
آتـش بـزن بـه پـیرهـنم روز ِ امتـحـان
پـروا نمی کنـم کـه : نـه پروانه نیـستم !
 
حـالا بـیـا ! غـزالِ خـرامـانِ ایـن غـزل
در بـرکـه ام بـرقـص کـه بیـگانه نیـستم  

تعداد بازدید از این مطلب: 109
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 5 / 3 / 1395
نظرات

 

کم حـوصـلـه ام، حوصله ام را نخراشـید
اینـقدر نمـک بـر دل مـجـروح نپـاشـید
 
آرامش من حاصل یک عمر سـکوت است
گفتم ...،  پی بر هم زدنش بلکه  نباشید !
 
در شهر شما عشوه چه کالای گرانی است
بی عـشق چرا این همه در حال تلاشید ؟
 
صـورتـگرتـان در پـس ایـن صـورت زیبا
دل هـای شـما را مگر از سـنگ تـراشید؟
 
اینجا ، سرِ پـس کوچـه ی تـردید نمانید!
دیــوارِ خـیـابـان ِیـقیـن را نـخـراشـیـد 
تعداد بازدید از این مطلب: 112
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 5 / 3 / 1395
نظرات

 

1- حالا
بر روی دوش می بَرَندم
آنها
که مرده می پندارَندَم
هنوزی که عشق در جانم جاری
و جانم در دست باری است
... پیش از این ها
سنگریزه ی سراچه ی پچ پچ شان بودم
 
2- دریغ از همتباران ام  
- که خوب می پنداشتم شان –
وقتی که
کودک احساسم را رقیب دانستند
و می خواستند
صاحب ذوقم را فریب دهند !
- به سرخی فریادم -
 
3- دلهای سنگی راست می گویند !
" ما بی غمان مست و دل از دست داده"
که
نه حافظ دنیائیم
و نه رنگ تعلق پذیر
ساده لوحیم !
لوح ساده ایم ، یا ...
هرچه هست
از راه افتاده ایم !
 
4- آماس زخم ها
نیلی گونه ها
باران چشم ها
درد چگونه ها و ...
پایان گرفتنی است
اما
آیینه ی احساس چون شکست
فروغ  هم رفتنی است 
( رضا محمدصالحی ) 
تعداد بازدید از این مطلب: 121
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 5 / 3 / 1395
نظرات

 

 خـط مـی زنـم روزی تـمـام مشق هایت را

 شـاید کـه فـهـمـیدم مــرام مـشـق هـایت را

 

بـردار از رخـسـارِافـکارت نقـاب آن روز

بـایـد بـسنـجـم انـسجـام مـشق هـایـت را

 

حس می کنم بـا اشک ِعشاق تو می شویند

شب های باران خورده ، بام مشق هایت را

 

این گونـه با اهـل ِزمین از عشق می گفتند

یا مـن چنین خواندم  پیام مشق هایت را ؟

 

این روز هـا مـجنون ترم وقتی که می دانم

لیـلا ! نخوانـد ابـن السـلام ، مشق هایت را

 

خـط می زنم از دفـتـرت نـام رقـیبـان را

شـایـد بــگیـرم انــتـقـام ِمـشـق هـایت را


یک نیمه ازعمرم برای عشق کافی نیست

بـاید بـمیـرم ، تـا قـیـامِ مشـق هـایـت را-

 

بـرپـا کنـم بـا صـور اسـرافیـل چـشمانت

زیـبـاتـرین حُسـن خـتام ِ مشق هـایت را

تعداد بازدید از این مطلب: 116
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 24 / 1 / 1395
نظرات

 
 از مـن بـریـده الـفـت  و از دل قـرارها
  حس کـرده ام جراحت ِ محنت دچـارها  
 
عـهدی شـکست، دعـوت ِبیگانه باب شد
از یاد رفـت صـحبـت دیـریـن ِ یـارها !
 
تـالار ِدل غـبـار کـدورت گـرفته است
ای کـاش چاره ای کنند آیینه کـارهـا
 
در جُـلجـتـای آه هـزاران مـسیح رفت
تنـها بـه جـرم عـشق بـه بـالای دارهـا
 
محـراب و مُهر شـک مرا کم نکرده اند
دل بـسته ام بـه بـاور ِ رُکـعت شمارها
 
دل بسته ام بـه عشق به اکسیر جـاودان
تـا زَر کنـم مس ام بـه تب ِشعله زارها
 
« خطم چو زلف یار پریشان ودرهم است»
شـعـرم شبیه منـظره ی کـوچ ِسـارهـا
رضا محمدصالحی 
 

تعداد بازدید از این مطلب: 122
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : رضا محمدصالحی
تاریخ : 28 / 10 / 1394
نظرات

 

 

بـاید بـگویـم دیگر این را  "دوسـتت دارم "
بـا طـعم گس همچون تکیلا ، دوستت دارم  
 
یـا شـیک تر، بانـوی آفـرودیته ! من مسـتم
بی وعـده هـم معـشوق ِزیـبا دوستت دارم
 
     لیلای من گـر بشـکنی ظـرفـی کـه آوردم    
دل را بـه آتـش میکشم بـا « دوستت دارم»
 
شـیرین ِمن ، از چشم خونم ژاله می ریزد
بر صخره کندم  :« بی محابا دوستت دارم»
 
مریم ترین تصــویر رویـاهای مـن هـستی
  قـدّیـسه در انـجـیل لـوقا ، دوسـتت دارم  
 
حتی هبـوطم را نـه اغوا ، ... عشق می دانم
 وقتی که بـاشی می شـوم ما ، دوستت دارم 
 
  خـورشید ِمـن تا مشـتری داری نـمی دانـم 
 دارم حسـادت می کنـم یـا دوسـتت دارم !

 

تعداد بازدید از این مطلب: 193
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


(جوشش طبع من و وصف نگاهت غزل است/ غزلم گر می وصل تو بنوشد عشق است.) - اقتباس از مطالب ( اشعار ) سایت ، با ذکر منبع و نام شاعر بلامانع است .


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود