هیچکس مثل تو در توطئه تدبیر نکرد یوسفی خواب مرا مثل تو تعبیر نکرد بین آغوش گناه و غم ِ زندان به یقین هرکسی این نپذیرفت و در آن دیر نکرد عشق تو مرز هواخواهی و عرفان بوده است مگر این شُبهه زلیخای تو را پیر نکرد ؟ همچو رازی که مسیحای زمان آخر کار جُلجتایی شد ... و این مسئله تفسیر نکرد نکند وعده ی دیدار به فردا بکشد قصه ی غُصه نباید به درازا بکشد یوسف گم شده ، از دیده ی نالایق ها شده پنهان که دعاوی به یهودا بکشد فصل اکنون ِمرا حمله ی سرمای حَسد رو به زردی ببرد در تب ِ اغما بکشد بستری از زر و سیم گنه آراسته بود خواست تا نقشه برای خِرد ما بکشد ! " این همه نقش در آیینه ی اوهام افتاد " ! کار عشاق نباید که به حاشا بکشد کاش ای کاش زمان روی زمین بنشیند طاقت صبر سرآید وَ عنان را بکشد ( رضا محمدصالحی)